#روایتی_کوتاه
#اربعین
خانه ی ابو علا آنقدر ها بزرگ نبود
زائرها تنگاتنگ هم نشسته یا به استراحت بودند. دیگر جا نبود
با این حال هر زائری که به در خانه می آمد ابوعلا او را راه میداد، تا یکجوری خودش را میان بقیه جا دهد
جوانی از دهانش پرید و خطاب به بغل دستیش گفت آخر این صاحب خانه چشم ندارد ببیند که دیگر در خانه اش جانیست؟
پیرمردی که در نزدیکی های جوان نشسته بود حرف او را شنید، لبخندی زد و گفت : به دلش نگاه کن آنقدر بزرگ است که میخواهد همه ی اربعینی ها را در آن، جا دهد
@esharenakhana