اصرار
1⃣ یا مبدّل الزمان! این زینب است که می گوید هنوز هم می گوید... سه شنبه- هجرت حسین بن علی از مکه به
2⃣ چاقو نیز دسته ی خود را می بُرد اگر وقت، آخرین وقتِ بریدن باشد؛ «خیز ِزمان نزدیک شد و ماه از هم شکافت». ابراهیم و اسماعیل و خنجر، رؤیا و قربانی و سکو همه در یک پیکر جمع شدند. تو از این و آنِ فرق و تفرّق منزهی. تو تفتیده ی راستی و واعظان در گوشِ یکدگر وعظِ «ولَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَه» می دهند. این تویی که می روی و مرگ به سوی تو می آید اما «آیا تو از کشته شدنت به من خبر می دهی؟ ای کاش مرگ می آمد و جانم می ستاند». سعد و اقبال من است که تو رویاروی منی، تو مخاطب و جان و آنِ من. بی سوگند، بی کش و قوس های دردآور و غریبانه میان گوش های نامفهوم، می شناسمت و می شناسی ام. هر جا تکّه تکّه شوم، رنج کِشَم، زخم خورم و روزگار دشنه ی تسلیمِ مناسباتش را بر گلو بگذارد، تو را می بینم که پیش از من، همانجا گلویت پاره شد. می شنوی؟ می شنوی نجوای روزگارم را؟ به زندگی ام دعوت می کنند و روزگار به خرافتش دچار گشته که فراموش کرده خداوند بعد از تو را، زندگیِ بعد از تو را زشت و لا یطاق کرده است . و من در رنجِ مضاعف، در نکبتی مشمول، در غمی فرید در همین تقسیمِ شومِ «بعد از تو» پای در این گردونه نهاده ام. شرح مرا با «ولَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَه» مُهر می زنند اما مگر تیغِ هلاکت به نبود تو زندگی ام نبریده است؟ مگر این تو نبودی که رفتن و نبودن و ندیدنت، خود هلاک و خویشتن کُشی بود؟ با «ولَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَه» برای کدامین مهلت، قرآن به سر نیزه گرفته اند؟ آب از سرِ کدام نفس باید می گذشت و نگذشته که می خواهند با ننگِ خویشتن کُشی مرا با هراس به تسلیم افکنند؟ این ها کیستند که گوش نصیحتم پر می کنند به عبث که بی تو هم می توان نفس کشید، می توان یادت را تا آسمان ها پرچم کرد و به سر و صورت و سینه کوفت و از کوی و برزنِ زندگی گذر کرد. نه! به خدای زینب که هرگز. هرگز نتوان این داغ را در خانه و کاشانه داشت و لَختی به زندگی نشست. @Esrar3