دیگه سر یه سفره‌ی غذا جمع نشدیم. سفره دیگه سفره نشد. غذا دیگه غذا نشد. ما دیگه ما نشدیم. شبیه به هم غذا می‌خوریم، شبیه به هم به همدیگه نگاه می‌کنیم. شبیه به هم زندگی می‌کنیم. همه‌مان نصف‌مان شد و نصف‌مان، نصفه هایی دیگه. نصفی که رفتن،‌ نصفی که سفر کردن، و نصفی (هم) در انتظاری ناشناخته، معادله‌ی جدید، الگوریتم های متفاوت، و سرنوشتی سنگدل که هیچ ارتباطی به الگوریتم و ریاضیات نداره و اینطور که معلومه این «معادله‌ی جنگه»‌. 🧷چند خط اول رو که می‌خونید فکر می کنید یکی از متن های نوستالژیکه. متنی که داره حسرت سفره‌های قدیم رو می‌خوره که از این سر تا اون سر خونه مینداختن. وقتی میری جلوتر فکر می‌کنی که خب نه اینطوری نیست. این شخص داره از وسط جنگ یه گزارشی میده بالاخره. ولی بازم فکر می‌کنی نمیشه که وسط راه برگشت. این همه شباهتِ شرح حال بیخود نیست. آخه این چه حرفیه که حرف ما هم هست؟ این چه جنگیه که جنگ ما هم هست؟ این چه حسرتیه که حسرت ما هم هست؟ این چه آهی‌ه که آه ما هم هست؟ این چه وضعیه که وضع ما هم هست؟ @Esrar3