سلام پسرم 35 ساله از تهران... آقا ما تو روستا بزرگ شدیم وخلاصه وضع مالی مون خیلی ضعیف بود تا اینکه من سال 87 بعد از خدمت اومدم تهران ودرعرض 6 ماه اوستا شدم وکار برداشتم وخلاصه سال 90 تبدیل شدم به یک بساز وبفروش در یکی از مناطق تهران وبعد از ازدواج ناموفق واینکه همه ثروتم رو به باد دادم گوشه گیر شدم و یه مدت اعتیاد داشتم ولی هیچکس نمیدونست وخلاصه چندسالی رو همینطور سپری کردم  خانواده م خیلی غصه میخوردن وهمیشه میگفتن یا چشت زدن یا یکی بخت واقبال ت روبسته تا اینکه یه روز قرار شد برن پیش دعانویس ومنم اصلا به این چیزا اعتقاد نداشتم وخلاصه رفتن و منم ساعت ها تو خونه آبجیم منتظر بودم ببینم دعا نویس چی میگه وقتی اومدن دیدم هی به همدیگه نگاه میکنن ویه جورایی زیر لب میخندن حالا داماد وخواهر وبرادرای دیگمم بودن وبالاخره گفتم خب بگید چی گفته تا اینکه آبجیم اشاره کرد بیا آشپزخونه تا بهت بگم ورفتم اونجا گفت هیچی دعا نویس وقتی پیرهنت رو بهش دادیم بعد چنددقیقه برداشت گفت هیشکی پسرتون رو چشم نزده وبخت اش هم کاملاااااا باز بازه وبعدش ساکت شد ولی معلوم بود یه چیزی رو پنهون میکنه وماهم اصرار کردیم برداشت گفت هیچی پسرتون اعتیاد داره وکون گشاده همین🙄😐😐 @eteraf_dokhtaroneh