┄┅┄┅┄┅༺💚༻┅┄┅┄┅┄
#پارت_76📗⃟🍀
#اعتیادبهعشقِتو#به_قلم_ثمین
- یعنی... یعنی چی؟
در حالی که سوار ماشین میشد، گفت:
- تو کارت نباشه! آدرس و تا شب فرستاده باشی.
از این همه از خود راضی بودن و مغرور بودنش دلم به حال آرون سوخت.
به سمت مدرسه راه افتادم...
شب وقتی برگشتم، یه طوری از آرون آدرس گرفتم، به بهونهی دیدنش به صورت پنهونی.
میدونستم تیام نقشهای توی سرشه؛ ولی اگر میدونستم قراره چه بلایی سر اون دختر بیاد، هیچوقت آدرس خونهشون رو نمیدادم!
«تیام»
از دور به اتاقی که چراغش هیچوقت روشن نمیشد خیره شدم...
دو شبی میشد که زیر نظرش داشتم.
هر شب از پشت شیشهی پنجره به بیرون خیره میشد؛ ولی هیچوقت چراغ اتاقش روشن نمیشد!
من داشتم ویروون شدن آرونی رو که خودم باعث شدم بهم دل ببنده رو میدیدم و کاری نمیکردم!
آرون دختر درسخونی بود تا جایی که اطلاع داشتم!
من واقعاً دلم نمیخواست به خاطر من از زندگیش بزنه و روزبهروز بسوزه و آب بشه...
من باید یه کاری میکردم!
هرچند نمیدونستم چه کاری از دستم بر میاد...
┄┅┄┅┄┅༺💚༻┅┄┅┄┅┄