کدام خانه در این شهر قتلگاهی نیست کدام حنجره لبریز بغض و آهی نیست شب هراس، شب قتل عام و بمباران شبی که روزنه‌ای وا به صبحگاهی نیست شبی که ماه هم از ترسِ سایه‌ها تا صبح جز انزوای محاقش گریزگاهی نیست شبی که وضعیت قرمزش همیشگی است میان رهگذران تا به مرگ راهی نیست صدای کودکی آهسته، زیر یک آوار به گوش می‌رسد و... گاه هست و گاهی نیست غبار و دود گرفته‌ست آسمانش را تو گویی این شب پیوسته را پگاهی نیست درخت‌ها همه ترکش نشسته بر تنشان بدون زخمِ عطش پیکر گیاهی نیست... به مرگ قطعی وجدان خود رسیده بشر به قلب سنگی او عشق را پناهی نیست در آخرین‌جهش انسان بدل به گرگ شده‌ست و کار گرگ مگر کینه و تباهی نیست گناه آدمی شب سرشت گرگ نماست وگرنه گرگ و شب تیره را گناهی نیست @faslefaaseleh