.
#م_روح_نواز
(مامان
#محمدحسن ۱۰ساله،
#محمدعلی ۷ساله،
#محمدحسین ۵ساله،
#محمدرضا ۳ساله)
#قسمت_اول
متولد سال ۶۷ در تهرانم؛ با
دو خواهر و یک برادر.
فرزند سوم خانواده بودم و چون فاصلهی سنی کمی باهم داشتیم، همبازیهای خیلی خوبی بودیم.😍
مادر و پدرم اهل سختگیری نبودن. یادم نمیاد برای انجام کاری با سختگیری شدیدشون مواجه شده باشم. شایدم یه جوری هنرمندانه مخالفت میکردن که ما اذیت نشیم.😉
مادرم با ما، خیلی همدل و همراه بودن. خیلی خوب حرفامونو گوش میدادن؛ انگار که داشتیم با یه دوست همسن خودمون صحبت میکردیم.☺️
مادرو پدرم با اینکه هیچکدوم تحصیلات دانشگاهی نداشتن ولی برای تحصیل ما خیلی زحمت کشیدن.
دوران دبستان رو تو یه مدرسه دولتی، نزدیک خونهمون درس خوندم.
از راهنمایی، وارد مدارس غیرانتفاعی شدم و اول دبیرستان رو در مدرسه انرژی اتمی تحصیل کردم.
از بچگی درس خوندن رو دوست داشتم؛ اما اول دبیرستانم با عنایت خدا فوقالعاده بود و مثل ساعت کار میکردم. ساعت ۳ از دبیرستان میرسیدم خونه. تا ۳:۳۰ ناهار می خوردم. ۳:۳۰ تا ۴:۳۰ میخوابیدم و وقتی ۴:۳۰ ساعت زنگ میخورد، من مثل آدم تیر خورده، سیخ مینشستم و هیچ وقفهای بین تصمیمم و اجرایی شدنش نمیافتاد.
جزء نفرات برتر کلاس بودم.
اما از سالهای بعد، چون مدرسهم رو عوض کردم و وارد مدرسهای شدم که من بهترین دانشآموزش بودم، توهم بیجا بهم دست داد و تلاشم کم شد!
تو مدارس قبلی من جز خوبها بودم ولی بهترین نبودم و همیشه جای تلاشی برام بود.
این شد که سال اول دانشگاه قبول نشدم و پشت کنکور موندم.
سال بعدش، یعنی سال ۸۶، وارد رشته زیست شناسی گیاهی دانشگاه شهید بهشتی شدم.
گذرم تا به در خانهات افتاد، حسین
خانه آباد شدم...؛ خانهات آباد حسین❤️
من تا زمان دبیرستان، تو رعایت حجاب چندان سفت و سخت نبودم.
یه بار، تو شام غریبان امام حسین، هیئتی رفتم، که حال و هوای عجیبی داشت و تو تغییر مسیر زندگیم خیلی موثر بود.
به علاوه یه سفر حج، و یه دوست خیلی خوب تو دبیرستان، که خیلی تو انتخاب مسیر زندگی، کمکم کرد.👌🏻
چند ماه پس از ورود به دانشگاه، برادر همون دوستم به خواستگاری من اومدن.
ایشون، کارشناسی حقوق داشتن و آخرای دوران سربازیشون بود ولی هنوز کار نداشتن.
اما پدرم که شناخت کافی از خانوادهشون داشتن، پذیرفتن و حدود یه ماه بعد عقد کردیم.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif