قسمت دوم تو این مدت کلی دکتر رفتم و به خاطر وزن زیادی که از دست داده بودم بدنم خیلی ضعیف شده بود و سعی میکردم خودمو تقویت کنم، ولی همسرم دیگه میگفتن بچه نمی‌خوان ، با کلی حرف زدن و انرژی مثبت دادن ، رفتیم دکتر طب اسلامی و ایشون یه رژیم تقویت کننده برای باروری هم برای من و هم برای همسرم دادن 9 ماه بعد از سقطی که داشتم علائم بارداری پیدا کردم رفتم آزمایش بارداری دادم ولی جوابش منفی بود 😢 یه مدت گذشت ولی هنوز من عادت نشده بودم رفتم دکتر آزمایشمو نشون دادم، سونو نوشتن برام ، بعد از انجام سونو و نشون دادن به دکتر ، دکتر گفتن دیواره های رحمت خیلی ضخیم شده و خطرناکه دارو دادن که تا یه هفته دیگه مجدد برم سونو بدم اگر خوب نشده باشه کورتاژ کنم من هم رفتم خونه خیلی ناراحت بودم شروع کردم دارو خوردن و شربت زعفرون خوردن و ... به پیشنهاد همسرم قرار شد مجدد به یه دکتر دیگه آزمایشاتمو نشون بدم ، فرداش رفتم پیش یه دکتر متخصص دیگه ، نظر این دکتر هم مثل دکتر قبلی بود با این تفاوت که همین الان باید بستری بشی و کورتاژ کنی چون خیلی خطرناکه و اگه ادامه پیدا کنه رحمتو از دست میدی 😢 لحظه ی آخری که میخواست دستور بستری رو برام بنویسه ازم پرسید آزمایش خونت برای کی بوده؟ گفتم حدود ده روز پیش گفت حالا ضرر نداره برای اطمینان یه آزمایش بارداری دیگه می‌نویسم فوری بده و برام بیار. نزدیک مطب دکتر ، یه آزمایشگاه بود رفتم اونجا آزمایشم رو دادم و همونجا منتظر نشستم تا جواب آماده بشه، کلی دعا و توسل کردم وقتی که جواب آزمایش رو مسئول آزمایشگاه بهم داد گفت مبارک باشه من مات و مبهوت نگاهش کردم باورم نمیشد😳، گفتم یعنی مثبته ؟ خندید و گفت بله😍😍😍 ، دیگه نفهمیدم با چه حالی از آزمایشگاه زدم بیرون و زنگ زدم به همسرم همه چیزو تعریف کردم ایشون هم باورش نمیشد و فقط خدا رو شکر میکرد❤️❤️❤️ ولی اینبار به خاطر ناکامی قبلیمون به کسی نگفتیم که من باردارم تا سه ماهه اول به خوبی و خوشی بگذره بعد اعلام کنیم ولی بعد از دو سه روز ویارهای شدید من شروع شد و چون حالم خیلی بده بود مادرا و پدرامون رو در جریان گذاشتیم و تأکید کردیم که تا سه ماه بارداریم به خیرو خوشی نگذشته ، کسی مطلع نشه. این سری برعکس سری قبل که یهویی ویارم خوب شد هرچی ماه سومم رو به پایان بود ویارم هم رو به پایان می‌رفت و رفته رفته بهتر میشدم. ماه سومم که به خوبی و خوشی گذشت به انتخاب خودم یه سونوی معمولی دادم (نظرمون این بود که غربالگری ندیم) همه چیز عادی و نرمال بود و صدای نازنین قلب جنینمو که روز به روز بزرگتر میشد رو شنیدم و چه حسی بهتر از اینکه احساس می‌کنی یه نفر داره تو وجودت رشد می‌کنه ، کسی که نفست به نفسش بنده و روز به روز بیشتر دوستش داری و بهش وابسته میشی😍 تو 16 هفتگی بودم که اولین حرکاتشو حس کردم و کلی تا مدت ها ذوق میکردم ، پدر و مادرم دوست داشتن زودتر بدونن جنسیتش چیه تا براش سیسمونی تهیه کنن❤️ پدرم چند سالی بود که درگیر بیماری روده ای بودن و یه باری عمل کرده بودن تو بارداری دوم من حالشون تقریبا رو به وخامت می‌رفت ولی با این وجود، خودشون با درد و ناراحتی که داشتن منو میبردن برای تهیه سیسمونی، البته نه من و نه همسرم اصلا راضی نبودیم که با وجود مشکلاتی که داشتن و به طبع هزینه بالای درمان هاشون برای بچمون سیسمونی بگیرن، ولی خوب خود پدرم خیلی ذوق داشتن و واقعا دوست داشتن وسایل بچه رو بخرن بخرن و میگفتن این یه هدیه است از طرف ما برای نوه ی عزیرمون و اسمشو رسم و رسوم و سیسمونی نزارید❤️😍❤️ تو ماه ششم مجدد یه سونوی معمولی دیگه دادم و اونجا معلوم شد که این نازنین نینی تو شکمم یه آقا پسره 😍😍😍 پدر و مادرم همینکه متوجه شدن که نینیمون پسمله به جنب و جوش افتادن برای خرید وسایل برای نینی از تخت و کمد بگیر تا لباس و و ملزومات نوزادی البته تمام به انتخاب و سلیقه ی من😍😍❤️❤️ ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄                  @farzandbano