چون کوچه‌های روستا ماشین رو نبود از منزل تا درمانگاه ؛ مادرش را به پشت گرفت. در بین راه؛ مادرش هر چه اصرار کرد که مرا پایین بگذار ؛ محمد علی می خندید و می گفت:مادر جان چند سال شما مرا کول کردین ؛ حالا دوست دارم برای یک دفعه هم که شده من شما رو کول کنم.