مدتها از آن روز گذشت تا اینکه یک روز در خانه یکی از دوستانم از سر شوخی چادر یکی از بچهها را برداشتم و پوشیدم و مورد توجه بقیه قرار گرفتم و همه به من میگفتند که چادر خیلی به چهرهام میآید، ماجرا را برای مادرم تعریف کردم که گفت اگر دوست داری برایت چادر میخرم که با پاسخ مثبتم دو هفته پس از آن صاحب یک چادر مشکی شدم.
میگفتند جوگیر شده است
نمیدانستم وارد چه مسیری شدهام اما انگار عنایتی به من شده بود و حال و هوایم برایم دوستداشتنی بود، از طرفی مورد پذیرش و تأیید برخی از دوستانم قرار گرفته بودم و از طرفی عدهای من را مسخره میکردند و میگفتند «افسانه» تحت تأثیر یک جو است و به زودی این حال و هوایش از بین میرود و چادر از سرش میافتد.
مدتی بود که از باحجاب شدنم میگذشت و عکسالعملهای متفاوتی را شاهد بودم اما نسبت به همه آن رفتارها بیتفاوت بودم و انگار وارد دنیای دیگری شده بودم و تنها به آرامشی فکر میکردم که با حجابم به دست آورده بودم.
حالا نوبت نماز خواندن بود
بعد از مدتها به فکر نماز خواندن افتادم، قبل از آن نماز میخواندم اما فقط در ماه رمضان و یا گاه و بیگاه، هیچ وقت نماز خواندنم مرتب و به موقع نبود؛ به سراغ مادرم رفتم و میدیدم که همیشه نمازش سر موقع است و حتماً باید بعد از نماز صبح زیارت عاشورا و دعای عهد بخواند.
ناخواسته رفتارهای مادرم من را به سمت خودش جذب کرد، به سراغ کتاب مفاتیح رفتم و معنای دعای عهد را خواندم و از همان موقع این دعا به دلم نشست و خواندم که اگر چهل صبح این دعا را بخوانیم از یاران امام زمان(عج) میشویم، دوست داشتم این دعا را بخوانم و به این مفهوم برسم و از همان موقع و شروع خواندن دعای عهد بود که نماز خواندنم هم درست شد و با نماز انس گرفتم و اکنون موقع اذان هر جایی که باشم باید ابتدا نمازم را بخوانم.
در همان روزها یک روز در مدرسه سخنران داشتیم، تصویر زمینه صفحه لپتاپ سخنران که عکس یک پسر بود توجهم را جلب کرد که دوستم گفت عکس یک شهید است تا آن زمانی هیچ شناختی از شهدا نداشتم و تنها میدانستم در جنگ عدهای شهید شدهاند، تعریف آن روز دوستم از آن شهید برایم جالب بود که میگفت این شهید باعث تحول خیلیها شده و گفت اگر میخواهی کتابش را برایت بیاورم.
سلام بر ابراهیم...
یک هفته بعد به واسطه دوستم کتاب سلام بر ابراهیم را خواندم و مظلومیت شهدای کانال کمیل و آشنایی با ابراهیم هادی آغازی شد برای آشنایی من با دیگر شهدا و رفاقتم با کسی که در و دیوار اتاقم اکنون پر از عکسهایش است و داداش ابراهیم صدایش میزنم.
بعد از آن سطح مطالعه و کتاب خواندنم از سیره شهدا و ائمه(ع) را به واسطه دوستان خوبی که داشتم در حد توانم بالا بردم و طی این دو سال حتی چند نفری از دوستانم در کلاس با خواندن کتابهایی که به آنها معرفی کردم جذب حجاب شدند.
خود را مدیون عزای امام حسین(ع) میدانم
خودم را مدیون و نجاتیافته به واسطه مجلس عزای امام حسین(ع) میدانم و عنایت حضرت زهرا(س) و فرزندانشان به خودم را حس میکنم و همیشه دعاگوی خانمی هستم که به من تذکر دادند، تذکری که آن روز به من دادند سرآغازی برایم شد تا به دنبال حقیقت و اصل خودم بروم و کسی که زمانی اصلاً به چادر فکر نمیکرد تا این زمان یکبار هم چادرش را تحت هیچ عنوانی کنار نگذاشته است و روی چادرش حساسیت خاصی دارد.
در این مسیر سخنان طعنهدار زیادی را از خیلیها شنیدم و اوایل برخورد میکردم اما اکنون با رفتار درستم دیگران را متوجه اشتباهشان میکنم و تنها به همه ناملایمات لبخند میزنم و از همه حرفها رد میشوم چراکه چادر و حجابم برایم تبدیل به ارزشی شده که گاهی میگویم اگر سرم برود دیگر چادر از سرم نمیرود.
فهرست امر به معروف و نهی از منکر
https://eitaa.com/fatemi5/2772