✋ملا حسن یزدی ناهی از منکر در زمان (فتح علی شاه قاجار) در یزد عالمی بود به نام (ملاحسن یزدی) که مورد احترام مردم بود. فرماندار شهر یزد به مرد ظلم و بدی می‌کرد. ملاحسن ایشان را از کردار ناپسندش تذکر داد ولی سودی نبخشید. شکایت او را برای فتح علی شاه نوشت باز فایده ای نداشت. چون در امر به معروف و نهی از منکر ساعی بود، مردم یزد را جمع کرد و همگی فرماندار را به دستور او از شهر بیرون کردند. جریان را به فتح علی شاه گزارش دادند. بسیار ناراحت شد و دستور داد ملاحسن یزدی را به تهران احضار کردند. شاه به آخوند گفت: حادثه یزد چه بوده است؟ گفت: فرماندار تو در یزد حاکم ستمگری بود، خواستم با اخراج او از یزد، شر او را از سر مردم رفع کنم. شاه عصبانی شد و دستور داد چوب و فلک بیاورند و پاهای آخوند را به فلک ببندند، و همین کار کردند. شاه به امین الدوله گفت: ایشان تقصیری ندارد، و اخراج فرماندار بدون اجازه او توسط مردم انجام شد. آخوند با اینکه پاهایش به چوب و فلک بسته بود گفت: چرا دروغ بگویم، فرماندار را من به خاطر ظلم از یزد اخراج نمودم. سرانجام به اشاره شاه، امین الدوله وساطت کرد، و پای آخوند را از بند فلک باز کردند. شب شاه در عالم خواب پیامبر صلی الله علیه و آله را دید که دو انگشت پای مبارکش بسته شده است پرسید: چرا پای شما بسته شده است؟ فرمود: تو پای مرا بسته ای! شاه گفت: هرگز من چنین بی ادبی نکردم. فرمود: آیا تو فرمان ندادی که پای آخوند ملاحسن یزدی را در بند فلک نمودند؟! شاه وحشت زده از خواب بیدار شد و دستور داد لباس فاخری به او بدهند و با احترام به وطنش بازگرداند. آخوند آن لباس را نپذیرفت و به یزد بازگشت و پس از مدتی به کربلا رفت و تا آخر عمر در کربلا بود. https://eitaa.com/fatemi5/2772