به روایت دیگر😁 ✍ 👇 برداشتی آزاد از رمان درخشان «قلعه‌ی حیوانات» شاهکار بی‌تکرار جرج اورول این حکایت، قصه‌ی شیر تو شیر این روزگار خر تو خر است. سلطان جنگل (شیر) به قصد تأدیب حیوانات، چند صباحی آن‌ها را واگذار کرد به رأی و اراده‌ی خودشان تا بیش از پیش پی به خباثت سگ زرد و شغال ببرند. روزی شغال، پشم‌های خود را کشید و بعد از بالادادن یک لیوان آب‌پرتقال توسرخ طبیعی، بخش‌نامه داد که همه‌ی حیوانات باید برای تأیید اصالت و هویت و گرفتن شناسنامه و کارت‌ملی هوشمند، «شجرنامه»‌ی خود را بیاورند؛ وگرنه هر جانور متخلف باید طبق بکن و نکن‌های پروتکل «ستاد ملی مبارزه با بی‌اصالت‌های بدون هویت از زیر بوته‌درآمده‌ی کره‌خر» برای هر بار تردد بدون شناسنامه، پانصد بار روی «پشت جوجه‌تیغی» بنشیند و برخیزد و بنشیند و برخیزد و بنشیند و برخیزد و بنشیند و برخیزد و بنشیند و برخیزد و... خلاصه آن‌قدر بنشیند و برخیزد تا فیکس بشود پانصد تا! به محض صدور بخش‌نامه‌ی جدید، رسانه‌های خبری (کلاغ‌ها) این فرمان ملوکانه را همه‌جا زدند یعنی زدند و تا می‌توانستند کردند؛ قااااارقااااار. به یک ربع نرسیده، همه‌ی حیوانات، مرتب و منظم کشیدند. دستیاراول شغال (سگ زرد) یک به یک، آن‌ها را صدا می‌زد و شجره‌نامه‌شان را می‌گرفت و می‌خواند و ثبت می‌کرد و مهر می‌زد و رسید می‌داد. همه‌چیز داشت خوب پیش می‌رفت تا این‌که خر- که گویا میان افیونی‌ترین علف‌های جنگل بود اما چریده بود- خرمستانه و چهارنعل تاخت و با زدن تنه به و طعنه به دیگر حیوانات، خودش را از ته صف به سر صف رسانید. سگ زرد گفت: «شجره‌نامه‌ات را بده!» خر عرعری کرد و جواب داد: «تو کی باشی که شجره‌نامه‌ی منو بخوای ببینی؟ برو به بزرگ‌ترت بگو بیاد بددماغ!» سگ زرد که زورش به خر نمی‌رسید و حدس می‌زد سر خر به خیر نیست و شری در پاچه دارد، آرام خود را از کنار کشید و را صدا زد. شغال آمد و بعد از مختصری قیل و قال، من‌جمله این‌که نباید به دست شاخ سفید بدهیم، به خر گفت: «نمی‌خواهی سر به راه بشوی تو؟ چه مرگت است که همیشه دوست داری بهانه بدهی دست پیت‌بول؟ آدرس مشکلات در مراتع تگزاس را یعنی نمی‌دانی که این‌جور می‌پرانی بی‌شناسنامه‌ی بی‌سواد الدنگ؟ یادت باشد که نباید اوامر شیوخانه‌ی ما را به مسخره‌بازی بگیری! اما آمدیم و خر خوبی شدی و چنین نکردی! چنان رونقی به علف و آلاف و الوف تو و سایر خرهای جنگل می‌بخشم که اصلا به این چهل و پنج کیلو یونجه‌ی ماه قبل، هیچ نیازی نداشته باشید! فهمیدی یا این رو بکنم در سوراخ گوشت کره‌خر؟» خر گفت: «قبله‌ی اقلا سه‌پنجم عالم! به جان جانی کدخدا، من خرم، نه کره‌خر! وانگهی! شجره‌نامه‌ام، کف سم‌هام حک شده و اونو به کسی جز شخص شخیص شما نشون نمی‌دم که نمی‌دم که نمی‌دم!» آن‌گاه شغال نشست و سرش را زیر سم خر برد و با کنجکاوی، زل زد به کف پای خر. خر هم با همه‌ی قدرت خرکی خود، سم‌ها را بالا برد و کوبید توی صورت شغال و چشم‌های او را آورد توی دهانش: - تا تو باشی از هیچ خری، شجره‌نامه و سند اصالت نخوای بزمجه‌ی بدفرجام! البته پیش از رفتن، این شعار باشعور را هم چند باری سرداد: - هی شغال! هی شغال! خیال نکن من خرم! تو دهنت می‌زنم! طبیعی بود که دیگر کسی توهم نمی‌زد که در فرایند پیچ‌درپیچ و هم می‌شود خر را کرد! این شد که خر قصه‌ی ما از هفت‌دولت و بدون این‌که حتی یک بار هم تیغ‌های جوجه‌تیغی او را سک و نک کند، رفت پی خربازی‌های خودش! اما آن خر، کره‌خرهایی داشت که خیلی راحت خر می‌شدند و راه به راه، فریب سگ زرد و شغال را می‌خوردند! بماند که در همین آنات، صداهای مشکوکی از این‌سو که نه، از آن‌سوی جنگل، نزدیک میدان ماست‌خور به می‌رسید: - تا سجلو پس نگیریم، آروم نمی‌گیگیریم! چندی بعد خر فوت کرد و کره‌خرها که حالا هر کدام برای خود خری شده بودند، در جایی از جنگل، اعلام کردند! بیچاره‌ها نمی‌دانستند که این هم بازی دیگر سگ زرد و شغال و صدالبته روباه ناقلای بدجنس است! این شد که یک خرگوش باهوش، ضمن توجه به علائم راهنمایی و رانندگی و کاستن از سرعت خود، روی لاک یک لاک‌پشت نسبتا کوچولو نوشت: دردا و حسرتا که جهان شد به کام خر؛ زد چرخ سفله، سکه‌ی دولت به نام خر بعد رفت و الباقی شعر را برای این‌که جا بشود، روی لاک لاک‌پشت بزرگ‌تری نوشت: افکنده است سایه، هما بر سر خزان؛ افتاده است طایر دولت به دام خر خرها وکیل ملت و ارکان دولتند؛ بنگر که بر چه پایه رسیده مقام خر هنگامه‌ای به‌پاست به هر کنج مملکت؛ از فتنه‌ی خواص پلید و عوام خر امروز روز خرخری و خرسواری است؛ فردا زمان خرکشی و انتقام خر