eitaa logo
قلمدار (سعید احمدی)
285 دنبال‌کننده
216 عکس
11 ویدیو
4 فایل
ن والقلم وما یسطرون مدیر👇 @saeidaa110
مشاهده در ایتا
دانلود
به روایت دیگر😁 ✍ 👇 برداشتی آزاد از رمان درخشان «قلعه‌ی حیوانات» شاهکار بی‌تکرار جرج اورول این حکایت، قصه‌ی شیر تو شیر این روزگار خر تو خر است. سلطان جنگل (شیر) به قصد تأدیب حیوانات، چند صباحی آن‌ها را واگذار کرد به رأی و اراده‌ی خودشان تا بیش از پیش پی به خباثت سگ زرد و شغال ببرند. روزی شغال، پشم‌های خود را کشید و بعد از بالادادن یک لیوان آب‌پرتقال توسرخ طبیعی، بخش‌نامه داد که همه‌ی حیوانات باید برای تأیید اصالت و هویت و گرفتن شناسنامه و کارت‌ملی هوشمند، «شجرنامه»‌ی خود را بیاورند؛ وگرنه هر جانور متخلف باید طبق بکن و نکن‌های پروتکل «ستاد ملی مبارزه با بی‌اصالت‌های بدون هویت از زیر بوته‌درآمده‌ی کره‌خر» برای هر بار تردد بدون شناسنامه، پانصد بار روی «پشت جوجه‌تیغی» بنشیند و برخیزد و بنشیند و برخیزد و بنشیند و برخیزد و بنشیند و برخیزد و بنشیند و برخیزد و... خلاصه آن‌قدر بنشیند و برخیزد تا فیکس بشود پانصد تا! به محض صدور بخش‌نامه‌ی جدید، رسانه‌های خبری (کلاغ‌ها) این فرمان ملوکانه را همه‌جا زدند یعنی زدند و تا می‌توانستند کردند؛ قااااارقااااار. به یک ربع نرسیده، همه‌ی حیوانات، مرتب و منظم کشیدند. دستیاراول شغال (سگ زرد) یک به یک، آن‌ها را صدا می‌زد و شجره‌نامه‌شان را می‌گرفت و می‌خواند و ثبت می‌کرد و مهر می‌زد و رسید می‌داد. همه‌چیز داشت خوب پیش می‌رفت تا این‌که خر- که گویا میان افیونی‌ترین علف‌های جنگل بود اما چریده بود- خرمستانه و چهارنعل تاخت و با زدن تنه به و طعنه به دیگر حیوانات، خودش را از ته صف به سر صف رسانید. سگ زرد گفت: «شجره‌نامه‌ات را بده!» خر عرعری کرد و جواب داد: «تو کی باشی که شجره‌نامه‌ی منو بخوای ببینی؟ برو به بزرگ‌ترت بگو بیاد بددماغ!» سگ زرد که زورش به خر نمی‌رسید و حدس می‌زد سر خر به خیر نیست و شری در پاچه دارد، آرام خود را از کنار کشید و را صدا زد. شغال آمد و بعد از مختصری قیل و قال، من‌جمله این‌که نباید به دست شاخ سفید بدهیم، به خر گفت: «نمی‌خواهی سر به راه بشوی تو؟ چه مرگت است که همیشه دوست داری بهانه بدهی دست پیت‌بول؟ آدرس مشکلات در مراتع تگزاس را یعنی نمی‌دانی که این‌جور می‌پرانی بی‌شناسنامه‌ی بی‌سواد الدنگ؟ یادت باشد که نباید اوامر شیوخانه‌ی ما را به مسخره‌بازی بگیری! اما آمدیم و خر خوبی شدی و چنین نکردی! چنان رونقی به علف و آلاف و الوف تو و سایر خرهای جنگل می‌بخشم که اصلا به این چهل و پنج کیلو یونجه‌ی ماه قبل، هیچ نیازی نداشته باشید! فهمیدی یا این رو بکنم در سوراخ گوشت کره‌خر؟» خر گفت: «قبله‌ی اقلا سه‌پنجم عالم! به جان جانی کدخدا، من خرم، نه کره‌خر! وانگهی! شجره‌نامه‌ام، کف سم‌هام حک شده و اونو به کسی جز شخص شخیص شما نشون نمی‌دم که نمی‌دم که نمی‌دم!» آن‌گاه شغال نشست و سرش را زیر سم خر برد و با کنجکاوی، زل زد به کف پای خر. خر هم با همه‌ی قدرت خرکی خود، سم‌ها را بالا برد و کوبید توی صورت شغال و چشم‌های او را آورد توی دهانش: - تا تو باشی از هیچ خری، شجره‌نامه و سند اصالت نخوای بزمجه‌ی بدفرجام! البته پیش از رفتن، این شعار باشعور را هم چند باری سرداد: - هی شغال! هی شغال! خیال نکن من خرم! تو دهنت می‌زنم! طبیعی بود که دیگر کسی توهم نمی‌زد که در فرایند پیچ‌درپیچ و هم می‌شود خر را کرد! این شد که خر قصه‌ی ما از هفت‌دولت و بدون این‌که حتی یک بار هم تیغ‌های جوجه‌تیغی او را سک و نک کند، رفت پی خربازی‌های خودش! اما آن خر، کره‌خرهایی داشت که خیلی راحت خر می‌شدند و راه به راه، فریب سگ زرد و شغال را می‌خوردند! بماند که در همین آنات، صداهای مشکوکی از این‌سو که نه، از آن‌سوی جنگل، نزدیک میدان ماست‌خور به می‌رسید: - تا سجلو پس نگیریم، آروم نمی‌گیگیریم! چندی بعد خر فوت کرد و کره‌خرها که حالا هر کدام برای خود خری شده بودند، در جایی از جنگل، اعلام کردند! بیچاره‌ها نمی‌دانستند که این هم بازی دیگر سگ زرد و شغال و صدالبته روباه ناقلای بدجنس است! این شد که یک خرگوش باهوش، ضمن توجه به علائم راهنمایی و رانندگی و کاستن از سرعت خود، روی لاک یک لاک‌پشت نسبتا کوچولو نوشت: دردا و حسرتا که جهان شد به کام خر؛ زد چرخ سفله، سکه‌ی دولت به نام خر بعد رفت و الباقی شعر را برای این‌که جا بشود، روی لاک لاک‌پشت بزرگ‌تری نوشت: افکنده است سایه، هما بر سر خزان؛ افتاده است طایر دولت به دام خر خرها وکیل ملت و ارکان دولتند؛ بنگر که بر چه پایه رسیده مقام خر هنگامه‌ای به‌پاست به هر کنج مملکت؛ از فتنه‌ی خواص پلید و عوام خر امروز روز خرخری و خرسواری است؛ فردا زمان خرکشی و انتقام خر
گفت‌وگویی باستانی درباره‌ی ✍ بازنویسی: من (پادشاه آمورو) به مردم سوریه این‌طور می‌قبولانم که به وجود آمده‌اند تا آزاد زندگی کنند. آزادی، بیشتر از غذا و لباس و خانه و جان ارزش دارد. مردم بر اثر تلقینات من این حقیقت را می‌پذیرند و آن اندازه‌ به آزادی معتقـد و علاقه‌مند می‌شوند که حاضرند در راه آن از جان شیرین خود بگذرند. باورمندان به آزادی برای باورپذیری دیگران نیز می‌کوشند. زمانی نمی‎گذرد که در سراسر سوریه جز یک عقیده به وجود نمی‌آید: آزادی. آنان نمی‌فهمند کـه اعتقـاد به چیزی موهوم دارند؛ زیرا آزادی برای ملت سوریه و هیچ ملت دیگری وجود ندارد؛ بلکه دستاویزی است برای من تا مردم را با آن بفریبم و بتوانم در سوریه بمانم. شما (مصریان) نیز با این ادعا به این سرزمین آمدید که می‌خواهید آن را آزاد کنید و با این شعار زیبای عوام‎فریب همه‎ی ساکنان سوریه را به بردگی کشاندید و از آنان خراج می‌گیرید. (سینوهه پزشک فرعون) گفتم: آیا تو به آزادی عقیده نداری؟ گفت: نه! تو پزشکی و نمی‌توانی بفهمی که هیچ زمامداری به آزادی عقیده ندارد؛ بلکه با این عنوان مـردم را می‌فریبد تا بتواند حکومت کند. من به سوری‌ها می‌فهمانم که باید آزاد شوند و آزادی را به دست نمی‌آورنـد مگر اینکه علیه مصر یک‎دست و یک‎صدا باشند. وقتی متحد شدند و خیال کردند آزادی را به دسـت آورده‌انـد از این نکته غافل‌اند که برای من آزادی را ساخته‌اند تا بر آنان فرمان برانم و آنان باید مثل همیشه زحمت بکـشند و خـراج بدهنـد؛ با این فرق که در گذشته، مصر خراج آنان را می‌گرفت و بعد، من. آن‎گاه پیوسته به آنان می‌گویم که شما از همه‎ی ملل جهان سعادتمندترید؛ زیرا آزادید و آنان نیز به همین عنوان واهی دل خوش می‌دارند. (برگرفته از کتاب سینوهه، نوشته‌ی میکا والتاری، ترجمه و پردازش ذبیح‎الله منصوری) 🌱 @ghalamdar
مهارت‎های نویسندگی «تداعی‎های واژگانی» ✍️ بدحالی و خوش‌حالی همیشه صفت آدمی نیست. واژه‌ها نیز جان، وضعیت و حالت دارند. می‌خندند و می‌خندانند، جیغ می‌زنند، می‌رقصند، رو ترش می‌کنند، اشک درمی‌آورند، شاخ‌وشانه می‌کشند، طوفانی و آرام می‌شوند و روح و عواطف این و آن را به بازی می‌گیرند. «واژه» زنده است؛ نفس می‌کشد؛ دم سرد و گرم دارد؛ برای خودش قد و قواره و قیافه و قاعده و قانون دارد؛ قوم و قبیله و تبار و نژاد دارد؛ سر پر شور یا دل پر خون، دست کج یا پای صاف دارد. کرختی، زمختی، نرمی و درشتی از خلق‌وخوی الفاظی است که می‌گوییم یا می‌نویسیم. نویسنده نیز همیشه جفت بدحالان و خوش‌حالانی به نام واژه است. او باید حال و هوای این موجودات هزاررنگ را بفهمد و هرکدام را در مملکت صفحات، به جای خود بنشاند؛ زیرا سامان یک نوشته با بی‌سامانی کلمه‌ها میسر نمی‌شود. نویسنده مدیر، کارفرما و مهندس است. دانش و زیرکی اوست که بناهای استوار و آبادی همچون بوستان و گلستان بر جای می‌گذارد. هر حرف و اسم و فعلی کار و رسالتی بر دوش دارد. تنها کاربرد نابجا یا اشتباه آن‌ها نیست که به نوشته‌ها زیان می‌زند؛ بلکه ندانستن جو حاکم و نفهمیدن هوابار پیرامون آن‌ها نیز از وجاهت جمله‌ها می‌کاهد. نویسندگان پادشاهان اقالیم واژگان‌اند. آنان همچون کارشناسان هواشناسی جو سرد و گرم یا هوای صاف و بارانی قلمرو خود را زیر نظر دارند. باد، طوفان، سیل، زلزله، قحطی، فراوانی، آرامش، خشکی و رطوبت واژه‌ها میان دو انگشت نویسنده می‌چرخد. همنشین کلمات به‎خوبی می‎داند که دوستان او افزون بر معنای مطابقی، تداعی‎های فرا لفظی هم دارند؛ بنابراین هم به موضوع‎له واژه‎ها توجه دارد هم به روحی که در آن‎ها حلول کرده است. مثال: «او به چنین جایگاهی رسید؛ او این جایگاه را پذیرفت؛ او به چنین جایگاهی دست‎یافت؛ او در چنین جایگاهی نشست؛ او در چنین جایگاهی قرار گرفت؛ او را به چنین جایگاهی رساندند». رسید ثمره تلاش و لیاقت، پذیرفت نتیجه تحمیل، دست‎یافت اثر به آب و آتش‎ زدن، نشست فرجام عمل غاصبانه، قرار گرفت و رساندند هم محصول زد و بند است. عبارت‎های «با هم جنگیدند؛ زد و خورد کردند؛ یورش بردند؛ به هم پریدند؛ رو در روی هم ایستادند؛ شاخ‌وشانه کشیدند؛ گلاویز شدند؛ پاچه هم را گرفتند؛ بینشان شکرآب شد و بینی هم را به خاک مالیدند» هر کدام در جا و فضایی ویژه، معنایی بهتر و رساتر می‎سازد. «افشاندن، پاشیدن و ریختن» معنایی همانند دارند؛ ولی گل را می‌افشانند، نمک و زهر را می‌پاشند و خون و آبرو را می‌ریزند: بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم (حافظ)؛ نمک پاشیدی و کردی کبابم (بهار)؛ به طعنه زهر پاشیدی (انوری)؛ خونم بریخت و از غم عشقم خلاص داد (حافظ)؛ آبرویش ریخت چون آتش بسوخت (عطار). همین‌طور است حال کلماتی همچون «تند، سریع، چالاک، فرز، زرنگ، تیز، قبراق و جلد» یا «شاد، شنگول، سرمست، خوش‌حال، سرخوش، سرحال، سر کیف و بانشاط» یا «آرام، آسوده، راحت، بی‌خیال، سبک‌بار، بی‌غم، خنثا، بی‌رگ، بی‌اثر، بی‌وجود، بی‌اعتنا، خاموش و بی‌جان» یا «رنج، اذیت، آزار، جفا، ستم، عذاب و شکنجه». به‎هرروی نوشته همچون یک بدن به خط و خال و چشم و ابرو نیاز دارد؛ ولی نیکویی همه این‌ها وقتی است که در جای خود قرار بگیرند. از هنرمندی و چیره‌دستی خالق اثر است که چه چیزی را چگونه دل‌پذیر و چشم‌نواز بیافریند. چیزی که عوام بفهمند و خواص بپسندند. 🌱 @ghalamdar
چقدر غم‌بار است نگفتن حرف‌هایی که دلخوره دارند برای خودت و دلخوری برای دیگران. 🌱 @ghalamdar