💚برخورد با دزد❤️ ص ۷۷ ✔عباس هادي ⬅️نشسته بوديم داخل اتاق. مهمان داشتيم. صدايي از داخل کوچه آمد. ابراهيم سريع از پنجره نگاه کرد. ⬅️شخصي موتور شوهر خواهر او را برداشته و در حال فرار بود! 🍁@pmsh313 ⬅️بگيرش... دزد... دزد! بعد هم ســريع دويــد دم در. يکي از بچه هاي محل لگدي به موتور زد. دزد با موتور نقش بر زمين شد!تکه آهن روي زمين دســت دزد را بريد و خون جاري شــد. ⬅️چهره دزد پر از ترس بود و اضطراب. درد مي كشيد که ابراهيم رسيد. موتور را برداشت و روشن کرد و گفت: سريع سوار شو! 🍁@shahidabad313 ⬅️رفتند درمانگاه، با همان موتور. دســتش را پانسمان کردند. بعد با هم رفتند! بعد از نماز كنارش نشست؛ چرا دزدي ميكني!؟ آخه پول حرام كه... ⬅️دزد گريه مي كرد. بعد به حرف آمد: همه اينها را مي دانم. بيكارم، زن وبچه دارم، از شهرستان آمده ام. مجبور شدم. ⬅️ابراهيــم فكري كرد. رفــت پيش يكي از نمازگزارها، بــا او صحبت كرد. خوشحال برگشت و گفت: خدا را شكر، شغلي مناسب برايت فراهم شد. 🍁@pmsh313 ⬅️از فردا برو ســر كار. اين پول را هم بگيــر، از خدا هم بخواه كمكت كند. هميشه به دنبال حلال باش. 💥مال حرام زندگي را به آتش مي كشد. پول حلال كم هم باشد دارد. ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasem