کفش‌ها... ! ترکیب کفش‌ها چشم‌نواز است. کوچک و بزرگ، تمیز و خاکی، تیره و روشن. من فکر می‌کنم این کفشِ صورتی با بند‌های سفید که حسابی تمیز شده و مرتب است، برای آن دختری‌ست که چند لحظه‌ی پیش دیدم. او در عین سادگی، دخترانگیِ خاصی داشت. نمی‌دانم این کفش از کجا آمده و چطور، ولی حدس میزنم مثل کفشِ کناری‌اش سردی و گرمی نچشیده است. کتانی مشکی که معلوم است صاحبِ تَر و فِرزی دارد و حداقل دو مسیر اتوبوس را سوار و پیاده شده است تا به این‌جا برسد. صاحبش را دیدم. جلوی در آمد که دوست تازه از راه رسیده‌اش را ببرد و کنار خودش بنشاند. همان قدر که فکر می‌کردم چابک بود. دوستش اما کفش‌های قهوه‌ای و چرمی پوشیده که معلوم است کار کرده ولی مرتب هم نگه‌داری شده‌اند. نگاهم روی جاکفشی قفل شده است. نمی‌دانم هر کدام چه داستانی دارند بعضی را حدس هم نمی‌توانم بزنم، اما مطمئنم صاحبان هر کدامشان دعوتیِ یک میزبانِ فوق‌العاده‌اند. با هر داستانی و هر سرگذشتی، این حسین علیه‌السلام است که ما را دور هم جمع می‌کند...❤️ هر آدمی قصه‌ای دارد و هر قصه‌ای مقصدی و اینجا مقصدِ تمام قصه‌ها، آغوش ارباب است...❤️ 3⃣ 🍃🍃🍃🍃🍃 @golabbaton95