گُلابَتون
خاله رضوانه صدایش می‌کردیم! دست های لاغر و کشیده اش و رگ های ظریف روی دستش اجازه نمیداد به جای دیگر نگاه کنم. به ماجرای زندان و اسارتش توی ۱۴ سالگی همراه مادرش(خانم مرضیه حدیدچی) که می‌رسد، کلمات را شمرده تر ادا می‌کند. از کمترین کلمات برای توصیفش استفاده می‌کند. دلش انگار نمی‌خواهد تصویر کند انچه را چشیده! مراعات حالِ ما و جشن را می‌کند. آرام و آهسته تر پلک می‌زند. میفهمم برایش چقدر سخت است. بچه ها با سوال‌هایشان می‌خواهند از عمق دلش باخبر شوند که چگونه یک تازه عروس زندان ساواک را دوام آورده؟ چگونه اتاق تمشیت و شکنجه هایش را از سر گذرانده؟ چگونه از قرص های اعصاب بعد از زندان نجات پیدا کرده؟ خانم رضوانه دباغ، دختر بانو مرضیه حدیدچی دباغ مهمان هیئت هستند. دخترِ یک بانوی مبارز، محافظ امام، فرمانده سپاه همدان و نماینده سه دوره مجلس! دخترِ چنین مادری پیش رویمان نشسته و از غوغاهای فرهنگی، از تجربیاتش تشنه شنیدنیم. گپ و گفت هایمان با صمیمیت همراه است. خاله رضوانه خطابش می‌کنند دخترها موقع سوال‌ پرسیدن‌ و او با همه بزرگیش، با مثال های ساده و لحن مهربان پاسخ میدهد: هیچ کس غیر از خودتون شما رو خوب نمیشناسه! خودت باید ببینی با خودت چند چندی؟!‌باید مراقب باشی سرباز صفر نمونی، درجا نزنی! برای چند خط نوشتن سخنرانی امام از رادیو عراق روی دفتر و بردنش به مدرسه و دست به دست کردنش با دوستانش، نزدیک ۴ ماه در زندان های ساواک شکنجه شده بود و بعد آزادی هر روز ۱۸ قرص اعصاب نُقل زندگیش شده بود! کلمات شان را می‌شنیدم و به دست های شان نگاه می‌کردم. تاکید داشتند برای پیش رفتن، با احساسمان به تنهایی، جلو نرویم! با اعتقاد، با تفکر پیش برویم و انرژی بگیریم! مثال خاله رضوانه به جان می‌نشست: از پارچ خالی هیچ انتظاری نیست! پارچ وجودتون رو از آب حیات پر کنید. ✨✨✨✨ @golabbaton95