من مرضیه حدیدچی(دباغ) نیستم! با بیت های زیبایی از دل و جان شاعره بانو هداخانم هیئت به دقایقی اخرش نزدیک شد. با اشک میخواند و میگریاند جمع را. دعای عهد خواندیم و دست دعا بالا بردیم‌‌. صدای اذان اعلام میکرد آخرین جشن سال تمام شده. خانم دباغ باید می‌رفت. خیلی از سوالهایم را نپرسیدم. واقعیتش هنوز باور نکردم بانو مرضیه حدیدچی دباغ می‌تواند الگو من باشد یا نه! انتخاب مهمی است. با خدا که نمی‌شود تعارف داشت. باید خوب فکر کرد. باید تصویر درست و دقیقی از انچه می‌خواهی بشوی برای خودت ترسیم کنی... من مرضیه حدیدچی نیستم. من همان سرباز صفری هستم که میخواهد راهش را آغاز کند. با ذکر اهلبیت به شور و احساس آمده ولی باید برای پارچ خالی وجود بیش از این ها تلاش کند. باید با تفکر و اعتقاد عمیق خوب میدان را رصد کرد. بعد ببیند کجای دنیا می‌خواهد کار کند؟ اصلا چه کار کند؟ شاید هیچ وقت در نقشه حق و باطل من مرضیه حدید چی نباشم، کسی که شکنجه ها را با جان خریده و مبارز و چریک واقعی بوده، محافظ امام بوده، فرمانده سپاه همدان بوده و... او راهش را انتخاب کرده، دخترش خاله رضوانه هم، برای انتخابشان هزینه داده اند و حالا نام و رسم‌شان در بین دختران جوان و نوجوان ۴۵ سال بعد از انقلاب تکرار می‌شود. قرار نیست حتما مرضیه حدیدچی شوم ولی وقتِ آن است که من هم مسیرم را برای میدان دار حق بودن انتخاب کنم و هزینه دهم! ✨✨✨✨ @golabbaton95