بر چهره ی تو شرم نمایان شدنی نیست  هر بی سرو پا یوسفِ کنعان شدنی نیست  دیریست که از دست ِ تو خورشیدِ وجودم  قربانیِ ابری است که باران شدنی نیست  ایمان تو بر معجزه ی عشق دروغ است  فرعون ستم کار ، مسلمان شدنی نیست  افتاده دل بت شکن معبد چشمت  درآتش هجری که گلستان شدنی نیست  ویران نشده خانه ام از سیل غم  تو  کاشانه ی بردوش ، که ویران شدنی نیست  انگشتر خاتم هم اگر داشته باشی  دیوی است درونت که سلیمان شدنی نیست  ازخوردن سیب تنت ای دختر شیطان  این آدم مغرور پشیمان شدنی نیست  بیهوده چرا منکر چشمان تو باشم  عاشق شده ام ، عشق که کتمان شدنی نیست  این قصه ی تکراری ماه است و پلنگی  این قصه ی دردی است که درمان شدنی نیست @golchine_sher