چقدر ساده به هم ریختی روانِ مرا! بریده غصه ی دل کندنت امانِ مرا قبول کن که مخاطب پسند خواهد شد به هر زبان بنویسند داستانِ مرا گذشتی از من و شب های خالی از غزلم گرفته حسرتِ دستانِ تو، جهانِ مرا! سریع پیر شدم! آنچنان که آینه نیز شکسته در دل خود صورتِ جوانِ مرا! به فکر معجزه ای تازه بودم و ناگاه خدا گرفت به دستِ تو امتحان مرا! نه تو خلیل خدایی، نه من چو اسماعیل بگیر خنجر و در دم بگیر جانِ مرا! چه روزگار غریبیست، بعد رفتنِ تو بغل گرفته غمی کهنه آسمانِ مرا تو را به حرمتِ عشقت قسم بیا برگرد بیا و تلخ تر از این نکن دهانِ مرا تو نیم دیگر من نیستی؛ تمامِ منی تمام کن غم و اندوهِ سالیانِ مرا... @golchine_sher