چقدر ساده به هم ریختی روانِ مرا!
بریده غصه ی دل کندنت امانِ مرا
قبول کن که مخاطب پسند خواهد شد
به هر زبان بنویسند داستانِ مرا
گذشتی از من و شب های خالی از غزلم
گرفته حسرتِ دستانِ تو، جهانِ مرا!
سریع پیر شدم! آنچنان که آینه نیز
شکسته در دل خود صورتِ جوانِ مرا!
به فکر معجزه ای تازه بودم و ناگاه
خدا گرفت به دستِ تو امتحان مرا!
نه تو خلیل خدایی، نه من چو اسماعیل
بگیر خنجر و در دم بگیر جانِ مرا!
چه روزگار غریبیست، بعد رفتنِ تو
بغل گرفته غمی کهنه آسمانِ مرا
تو را به حرمتِ عشقت قسم بیا برگرد
بیا و تلخ تر از این نکن دهانِ مرا
تو نیم دیگر من نیستی؛ تمامِ منی
تمام کن غم و اندوهِ سالیانِ مرا...
#امید_صباغ_نو@golchine_sher