آقای مدرنیته! ما که زیر کرسی بودیم و گندم شادونه‌مون رو داشتیم می‌خوردیم! ما که سوار مال بودیم و تو جاده‌های مال‌رو داشتیم آواز می‌خوندیم! ما که سرمون تو گلستان بود و شکر نفس‌کشیدن‌هامون رو می‌گفتیم! ما که اونقدر تو کوه و دشت و بیابون دویده بودیم که سرمون به بالشت نرسیده خوابمون می‌برد! ما که اونقدر غرق محبت پدر و مادر و پدربزرگ و مادربزرگ و برادر و خواهر و خاله‌ها و عموها بودیم که اصلا فرصت نمی‌شد به غریبه‌ها فکر کنیم ما که همیشه سر شب خواب بودیم و دم سحر بیدار بودیم و نیازی به چراغ نداشتیم ما که کتاب دستمون بود ما که پای منبر نشسته بودیم ما که آسمون داشتیم ما که با ستاره‌ها نقاشی می‌کشیدیم ما که با ماه شعر می‌گفتیم ما که با شب رفیق بودیم ما که با خاک انس داشتیم ما که با نسیم حرف می‌زدیم ما که با رود راه می‌رفتیم ما که با آتیش پر می‌کشیدیم ما که با شمع می‌ایستادیم ما که با سنگ می‌نشستیم ما که با پول غریبه بودیم ما که برای رفتن به مسجد از بازار "می‌گذشتیم" ما که اهل خانه بودیم و با عشق آشنا چی شد؟ خودت اومدی و گفتی جدا جدا تو خونه‌های مجردی با سقف کوتاه و لامپ‌های زیاد بخوابیم! پنجره و پارکینگ اتومبیل هم داشته باشه اما پنجره دوجداره باشه که صدای اتومبیل‌ها نیاد تو خونه! حالا میگی بخاری‌ رو هم خاموش کنیم و‌ پتو بپیچیم دور خودمون! یا دوباره کرسی بذاریم! خیلی هم خوب! ولی خودت گفته بودی به جای دشت و کوه و بیابون مستندش رو ببینیم و به جای هرچی زیبایی و زشتی تو دنیا هست عکسش رو لایک کنیم! تو فکر کن بشه نسیم رو تو اینستاگرام نفس کشید! البته میگن یواش یواش به اونجام می‌رسیم تو متاورس! کتاب هم که دیگه کسی وقت نداره بخونه! غزل و قصیده که هیچ! یه تک‌بیت ناب استوری کن غریبه حال کنیم! حال؟ کو حال؟ حال من حال مریضی‌ست که در کشتنِ او درد و‌درمان و طبیبش همه همدست شدند آره آقای مدرنیته! تو قرار بود درمان بشی! قرار بود طبیب باشی! نه اینکه همدست درد بشی! تا اینجاش رو تحمل می‌کنیم! اما دیگه سر جدّت نگو تقصیر ماست! نگو مردم خودتون خواستید! دموکراسی بود! خودتون رای دادید! نخیر! ما هیچ حق انتخابی وسط این جبر اجتماعی نداریم! حتی همین الان که از زیر کرسی دارم این کلمات رو می‌بافم به هم مجبورم! یکشنبه ۲۵ دیماه ۱۴۰۱ ♨️ اقْتِصادِفَرهَنگی: 🇮🇷 💠https://eitaa.com/joinchat/2550136832C0e295d7db7