واژۀ economy در قرن پانزدهم از فرانسوی وارد انگلیسی شده است و به معنای «تدبیر منابع مادی» است که پیش از آن از واژۀ oikonomia به معنای تدبیر منزل گرفته شده است (فرهنگ لغت آکسفورد). متفکران فرانسوی با افزودن واژۀ political به ابتدای آن، علم «اقتصاد سیاسی» را پایه‌گذاری کردند که درواقع به دنبال «تدبیر منابع مادی ثروت در سطح یک شهر یا دولت‌ملت (کشور به معنای مدرن)» است. بعدها اقتصاددانان لیبرال برای فرار از انتقادهای مارکسیست‌ها و سوسیالیست‌ها، تلاش کردند اقتصاد سیاسی را به دو شاخۀ اقتصادسیاسی محض و اقتصادسیاسی اجتماعی تقسیم کنند و با تشبیه اقتصادسیاسی محض به علوم طبیعی، چیزی به نام را ابداع کردند که با تکیه بر ریاضیات و آمار، مبانی ارزشی و هنجاری خود را پنهان کنند. اگرچه امروزه با تطوراتی که در مباحث علم‌شناسی رخ داده است، امکان و ضرورت چیزی به نام «علم محض» که عاری از هر گونه ارزش و قضاوت باشد از بین رفته است و هیچ عالم و فیلسوفی در دنیا از آن دفاع نمی‌کند، اما همچنان در کتاب‌های درسی اقتصاد و به‌ویژه در پژوهش‌های اقتصادی به زبان فارسی، چنین تلقی از دانش اقتصادسیاسی وجود دارد! متاسفانه این تلقی علم‌زده، در میان سیاستمداران هم رسوخ کرده است و عده‌ای اقتصادنخوانده یا مهندسان اقتصادخوانده تصور می‌کنند آنچه به عنوان در دانشگاه‌ها تدریس می‌شود، مانند علوم طبیعی، قواعدی جهانشمول و فارغ از ایدئولوژی و تاریخ و جامعه ارائه می‌دهند و اگر این قواعد و نظریات را در هر کشوری به کار ببندیم، آن کشور به بهترین نحو اداره خواهد شد! در مقابل هر چه استدلال بیاورید که این نظریات اقتصادی مشحون از تعلقات و باورها و ارزش‌هاست، جز بی‌اعتنایی و تمسخر چیزی عایدتان نمی‌شود، اما همین که از دایرۀ زبان فارسی و کتب درسی اقتصاد خارج می‌شوید، متوجه می‌شوید که این تلقی چقدر مضحک و منسوخ است! برای مطالعه بیشتر در این زمینه، شما را به مطالعه مقالۀ زیر از دونالد مک‌لاسکی ارجاع می‌دهم: http://ensani.ir/fa/article/262859/خطابه-علم-اقتصاد 🆔 @DrSaeedi