آدام اسمیت را در خواب دیدم گفتم خبر داری که عده‌ای در ایران... زد زیر گریه و سر در بیابان نهاد! استادش آنجا نشسته بود! نامش را پرسیدم گفت داوودم! گفتم کدام داوود؟ گفت هیوم! گفتم تو خبر داری در ایران... گفت در ایران چه؟ گفتم در ایران عده‌ای می‌گویند با افزایش عرضه‌ی مسکن تورم ایجاد می‌شود! پرسید یعنی مسکن گران می‌شود؟ گفتم خیر! می‌گویند اگر مسکن بسازید پرتقال گران می‌شود! آهی کشید و دستش را پشت شانه‌ام زد و گفت: محکم باش مرد! همیشه‌ی دنیا احمق‌ها وجود داشته‌اند! در حال گپ و گفت با هیوم بودم که از دور، آخوندی را دیدم که به سوی ما می‌آمد! به ما که رسید هیوم پرسید وی کیست؟ گفتم وزیر روحانی! گفت بالاخره آخونده یا روحانی؟ گفتم آخوندی وزیر روحانی! خسروشکیبایی اومد توی کادر و گفت: ما آخرشم نفهمیدیم آخوندای ما روحانی شدن یا روحانیون ما دیپلمات! هیوم گفت عجب صدایی داره! گفتم آره خدابیامرز مرادبیک! اسمیت با سینی چای اومد جلو و گفت به تلمود قسم تقصیر من نیست! اینا خیلی نمی‌فهمن! گفتم تو یکی ساکت باش که هرچی بدبختی داریم زیر سر توئه و این استادت! هیوم گفت چی؟ نگاش کردم! گفت هیچی! دراز کشیدم رو تخت قهوه‌خونه! گوشیم زنگ زد! مرادبیک گفت برندار! گفتم چرا! گفت باباته! سریع برداشتم! حاجی بود! گفت بیلِت رو بردار چند تا نهال خریدم بریم بکاریم! گوشی رو گذاشتم رو تلفن دیدم به دستم چسبیده! نگاه کردم دیدم گوشی نیست! بیل دستمه و حاجی داره نگاهم میکنه! دور و برم رو نگاه کردم دیدم اسمیت و هیوم و آخوندی و روحانی و مرادبیک دارن بیل میزنن! به حاجی نگاه کردم دیدم داره بیل میزنه! دستم رو با آب دهنم خیس کردم و بیلم رو محکم دست گرفتم! از خواب پریدم تو قهوه‌خونه دیدم اسمیت و هیوم و آخوندی و روحانی دارن با هم قلیون میکشن! به مرادبیک گفتم دیدی همه‌شون با همن! گفت: یعنی همه چی... بیدار شدم دیدم تلویزیون روشنه و خسروشکیبایی میگه: «یعنی همه چی دروغ بود...؟ همه حرف‌ها... زمزمه‌ها... عشق‌ها...» ♨️ اقْتِصادِفَرهَنگی: 🇮🇷 💠 @h_abasifar