غربت رضا بیا زهرا یکدم ای مادر به غربت حال رضا بنگر نموده با زهر کین مسموم مرا مأمون ستم گستر زِ جور مأمون عباسی، گرفته آتش سراپایم شراری افکنده بر قلبم، همی لرزد جمله اعضایم به دل افتاده مرا دردی، که می سوزد استخوانهایم نه بر بالینم پرستاری، نه همدم نِی مونس و یاور خراسان است شاهد قتلم، غریبانه سر نهم بر خاک سِپارم جان من در این غربت، به تنهایی با دلی غمناک لهیب زهر پیش چشمانم، سیه کرده صفحه ی افلاک که از این درد درون یکدم، نمی گیرم جای بر بستر به غیر از خاک خراسان نیست، مرا بر بالین پرستاری ندارم یک محرم رازی، ندارم یک یار و غمخواری غریبان را در دَمِ مُردَن، نباشد بر سر عزاداری نه معصومه تا نماید پاک، سرشکم از دیدگانِ تر کسی نَبوَد تا بَرَد پیغام، به سوی شهر و دیار من به فرزند من تقی گوید، در این دم از حال زار من که ننشینی ای نوگل زهرا، تو دیگر در انتظار من که مأمون خاک یتیمی کرد، تو را ای آرام جان بر سر شده نیلی جسم گلرنگم، دلی مالامال خون دارم روی خاک حجره می غلطم، گران داغی در درون دارم به خود چون طومار می پیچم، به دل درد از حد فزون دارم زِ انگور زاده ی هارون، فتاده در سینه ام آذر بیا در هنگام جان دادن، کنار بستر جواد من که نیرنگ و خدعه ی مأمون، برآورد آه از نهاد من بیا اشک از دیده جاری کن، بزن بر سینه به یاد من که تا اسرار امامت را، کُنَم تفویضت دَمِ آخر @habibollahmoallemi