خورشید محراب عشق امشب که خون هاله بر، گِردِ قَمَر می زند بر روی بستر علی، افتاده پَر می زند از خون سر شد خضاب، رخسار مولا علی زین واقعه زینبِ، کبری به سر می زند عاشق به سِیرِ کمال، گردیده مَحوِ جمال با جذبه و شور و حال، بر درگَهِ ذوالجلال با دوست در زمزمه، در انتظار وصال در کوی جانانه چون، پروانه پَر می زند بربسته بار سفر، سرکرده ی قافله از سوز آه علی، در قدسیان غُلغُله بر گردن ممکنات، افکنده غم سلسله هر لحظه سر کاروان، زنگ خطر می زند خورشید محراب عشق، غلطان به دریای خون سرمست جام وصال، با چهره ای لاله گون جان جهان بی قرار، روحِ زمان بی سکون بر جان عالم دَمِ آخر شَرَر می زند شهد از دَمِ تیغ، عشق نوشیده مولای دین سوز مناجات او، گردیده شور آفرین زینب به بابا نگاه، دارد به حال حزین بر برگ گل شبنم از، چشمانِ تر می زند امشب به بستر علی، خوابیده خوانَد نماز در پیشگاهِ خدا، مشغول راز و نیاز شمع شبستانِ عشق، در حال سوز و گداز خون دل و اشک غم، سر از بصر می زند بر مِحوَرِ بسترِ، آن سَروَرِ عالَمِین گَردَند پروانه سان، افسرده دل زینبین چشم حسین بر حسن، روی حسن بر حسین چشم انتظار علی، زهرا به سر می زند شب زنده داری که شب، او را ندیده به خواب امشب دعایش شَوَد، نَزدِ خدا مستجاب یک لحظه در حال غَش، یک لحظه در اضطراب تا صبحدم ناله از، سوز جگر می زند با ناله و اشک و آه، بر درگَهِ کردگار گوید الها علی، این لحظه شد رستگار گردیده راحت دِگَر، از درد این روزگار روحش به گلزارِ عشق، از شوق پَر می زند کوفه به حال سکوت، از نخلها رفته هوش صوت شباهنگ عشق، ای وای گشته خموش شب ناله های علی، دیگر نیاید به گوش دلخستگان منتظر، کو کِی به در می زند بیمار و درمانده و، بیچاره در انتظار دیگر نیاید علی، اُف بر تو ای روزگار ای دل از این غم بنال، وی دیدگان خون ببار کِامشب سرود قضا، شور دگر می زند آیینه ی وجه ذات، امشب رَوَد زیر خاک از دیده پنهان شود، آن گوهر تابناک جِنّ و مَلَک را فرا، گیرد غمی سوزناک مُعَلِّمی ناله از، شب تا سحر می زند @habibollahmoallemi