نور رسالت نخل امیدم افتاده از پا بر روی دوشم تابوت زهرا نور رسالت از خانه ی من رفت و علی ماند تنهای تنها زهرا نه تنها، غمخوار من بود بعد از پیامبر، خود یار من بود محرم به راز و، اسرار من بود با رنج و غم رفت، از دار دنیا داغی به دل از، نامحرمان داشت از زخم پهلو، بر تن نشان داشت تا لحظه ی مرگ، از من نهان داشت با خون دل شد، مهمان بابا آتش زدند درب خانه ام را کشتند جانِ، جانانه ام را ویرانه کردند، کاشانه ام را گریان به حالِ، من آسمانها بر روی زهرا، سیلی گشودند خَطِّ فدک را، از وی ربودند حق علی را، ضایع نمودند اجماع بیداد، کردند برپا از خانه ی من، لطف و صفا رفت محبوبه ی ذات کبریا رفت بنت پیمبر، خیرالنسا رفت ای وامصیبت، زین داغ عظمی پیمان خُم را، دونان شکستند بر مسند پیغمبر نشستند دست علی را، با خُدعِه بستند بیداد کردند، بر آل طاها زهرای من در، دل عقده ها داشت بر تن نشان از، جور و جفا داشت در هِجرِ بابا، شب ناله ها داشت گریان زِ قتلش، شد عرش اعلا باد خزان زد، بر گُلسِتانم ماندند بی مادر کودکانم بارد زِ داغش، خون دیدگانم خاموش شد شمع عالم آرا گردید بی گُل، باغ نبوت از خار غم داشت، بر دل جراحت او را نمودند، بی حد اذیَّت چشم از جهان بست، اُمِّ ابیها @habibollahmoallemi