چراغ خیمه ی زینب حسین آمد سوی مَقتَل به بالین علی اکبر گرفت آن پیکر خونین عزیز فاطمه در بر در آغوشش گرفت آن پیکر در خون شناور را نهاده بر روی زانو، سر آن ماه منظر را به یاد آورد آن لحظه، سر خونین حیدر را چنان آهی کشید از دل، که زد بر خشک و تر آذر حسین خم گشت و صورت را، به رخسار علی بنهاد لب خونین او بوسید و آه از سوز دل سر داد به روی لاله گون پروانه شمع نیمه سوز افتاد دمی بیهوش شد بر روی نعش شبه پیغمبر به روی سینه چسبانید، حسین آن رأس پُر خون را که آرامش دهد فرزند زهرا قلب محزون را به آب دیدگان می شست آن رخسار گلگون را حسین بی تاب از فرق دوتای آن قَمَر منظر صدا زد ای علی جان، میوه ی دل نور چشمانم به رویم دیده بگشا ای، فروغِ مهر رخشانم چراغ خیمه ی زینب، عزیزم مونس جانم بیا خیمه حَرَم را کُن مُنَوَّر با رخ انور تَکَلُّم با پدر کن، یوسف زیبا جمال من فداکارِ رشیدم، سرفراز با کمال من گل خندان گلزارم، عزیز خوش خصال من جمال نور پیغمبر، کمالت جلوه ی داور زِ جا برخیز و از نو بر عزیزانم مُحَبَّت کن سلاح رزم گیر و رو به میدان با شجاعت کن طرفداری زِ قرآن و زِ اسلام و زِ عترت کن دوباره زنده کن یاد علی در صحنه ی خیبر به دست خود زدایم خونّ زِ موهای سمن سایت به اشک دیده شویم خونّ زِ گل رخسار زیبایت چرا پاسخ نمی گوییّ عزیز دل به بابایت علی بعد از تو در دنیاّ نخواهم زندگی دیگر خداوندا ببین حالِ، حسین و نعش اکبر را قبول اکنون نما قربانی آل پیمبر را عزای اکبرم سوزد، دل زهرای اطهر را مُعَلِّمی بریزد اشک خون بر صفحه ی دفتر @habibollahmoallemi