ساقی لب تشنه تا نَبَرَم سوی حَرَم مَشکِ آب لب نگذارم به آب درس وفا داده مرا بوتراب لب نگذارم به آب من پسر شیر خدا حیدرم خوانده حسین، ساقی و آب آورم هم پسر فاطمه را چاکرم تا ندهد اذن به من آن ‌جناب لب نگذارم به آب گر چه تویی روح‌ نواز ای فرات می ‌نتوانی بَری از من ثبات از تو ننوشم به امید حیات تا نَبَرَم آب سوی آفتاب لب نگذارم به آب تا نَبَرَم آب و نه نوشد حسین تا نشود تر لب‌شان زینبین تا همه اطفال شه عالمین آب نَنوشند زِ راه صواب لب نگذارم به آب اصغر بی شیر، زِ فرط عطش در بغل مادر خود، کرده غش شیر ندارد که شَوَد، تر لبش تا نبرم آب و ننوشد رباب لب نگذارم به آب از حَرَمِ زاده‌ی خیر النسا واعطشا رفته به اوج سما رشته ی صبرم شده از کف‌ رها دل زِ غم تشنه لبان شد کباب لب نگذارم به آب داده ام این وعده به اهل حَرَم کآب سوی خیمه ی طفلان بَرَم باشد اگر قیمت جان می خرم ناله ی طفلان زِ دلم برده تاب لب نگذارم به آب سَروَرِ من شمس حقیقت حسین صاحب اکرام و عنایت حسین داده مرا حکم سقایت حسین اهل حریمش همه در التهاب لب نگذارم به آب آب فرات ای که روانی مُدام مانده کنار تو حسین تشنه کام شرم کن از زاده‌ی خیر الانام موج زنان می گذری با شتاب لب نگذارم به آب می‌زند آتش جگر ممکنات ساقی لب تشنه و شط فرات در خور عباس بود این صفات کرده دل زار مُعَلِّم کباب لب نگذارم به آب @habibollahmoallemi