عباس علمدار چون ماه بنی هاشمی، عباسِ علمدار از حالت جانسوزِ حسین، گشت خبردار با خویش چنین گفت، که این شرط وفا نیست عباس بُوَد زنده حسین، بی کس و بی یار رو کرد به سوی حَرَمِ آل پیمبر تا باز زیارت کند او روی برادر بوسید زمین ادب آن شیر دلاور گفتا به برادر منم آماده ی پیکار گفتا بِده ای سَروَرِ دین اذن جهادم کز العطش تشنه لبان سوخت نهادم درسی که به من داده علی مانده به یادم تو سَروَر و مولایی و من عبد فداکار ای مونس جان و دل صدیقه ی اطهر با شوق به دور قد و بالای تو مادر داده است طوافم به تو ای سید و سرور یعنی که تویی رهبر و من بنده ی دربار اطفال تو از تشنه لبی مَشک در آغوش این داغ گران را نتوان کرد فراموش اصغر به روی سینه ی مادر شده بیهوش آرام نگیرد دل من ای گل بی خار بگرفت زِ مولای جهان، رخصت میدان تا آب رساند به حَرَم، با لب عطشان از خیمه برون شد چو یکی، ماه درخشان بر لشکر دشمن زده چون حیدر کَرّار از سوز عطش، ساقی عطشان شده بی تاب مرکب به دلِ علقمه زد، مهر جهانتاب بگرفت به کف آب و بیفشاند روی آب با یاد لب تشنه لبان دیده گُهَربار پس مشک پُر از آب نمود اسوه ی غیرت عباس علی میر سپه روح شجاعت افکند روی دوش، برون تاخت به سرعت چون شیر ژیان زد به صف لشکر کفار حیرت زده دشمن همه از روی ابالفضل ناگه زِ کمین رفت یکی سوی ابالفضل زد از پس سر تیغ به بازوی ابالفضل گردید یمین قطع و کشید آه شَرَربار با دست دگر تیغ گرفت اسوه ی ایمان با دست قلم گشته عَلَم مشک به میدان چون شیر خدا اسب در آورده به جولان تا خصم نگوید شده درمانده زِ پیکار سنگین دلی آمد زِ قفای سَرِ عباس بنمود جدا دست چپ از پیکر عباس گردید چو شب تیره جهان در بَرِ عباس تجدید شده خاطره ی جعفر طیار فریاد از آن لحظه که عباس دلاور افتاد زِ صورت به سر از پشت تکاور زد بانگ به فریاد برس جان برادر تا روی تو بینم که بُوَد آخر دیدار بشنید چو آوای برادر شه خوبان چون باز شکاری زده پَر جانب میدان بگرفت به زانو سَرِ سقای شهیدان گردیده مُعَلِّمی از این غصه عزادار @habibollahmoallemi