سقای بیداردل دستم زِ پیکر شد جدا ای برادر حسینم یکدم به بالینم بیا ای برادر حسینم مولای من رفته زِ تن نیروی عباس از هر دو سو گشته قَلَم بازوی عباس بردار گامی ای برادر سوی عباس بر خادمت لطفی نما ای برادر حسینم جان برادر تیر بر چشمم نشسته ضرب عمود آهنین فرقم شکسته بی دستیم راه علمداریم بسته افتاده با دستم لَوا ای برادر حسینم لب تشنگان را داده بودم وعده ی آب سقای بی دست و عَلَم بی آب و بی تاب هرگز نمی دیدند عزیزان تو در خواب عمویشان افتد زِ پا ای برادر حسینم آبی که بودم آبرو، تیر قضا ریخت آمیخته با خون شد و، در کربلا ریخت افسوس قبل از بُردَنَش در خیمه ها ریخت زد بر دلم آتش قضا، ای برادر حسینم تیر بلایِ عشق را، با جان خریدم راه خطر را با وفاداری بریدم صد حیف کز این آب سیرآبت ندیدم ای چشمه ی آب بقا ای برادر حسینم شد بند بند من جدا، با ضَربِ شمشیر گشته مَشَبَّک پیکرم با ناوک تیر نامردمانِ کوفه شاد از کُشتَنِ شیر شرمی ندارند از خدا، ای برادر حسینم سوزان تنم در آفتابِ گرم گَشته شادان به قتلم دشمن بی شرم گَشته زیر سم اسب استخوانم نرم گَشته کردم به پیمانم وفا ای برادر حسینم افتاده در راه خدا از تن دو دستم سوی حَرَم جسمم مَبَر تا زنده هستم تا کودکان آگه نگردند از شکستم از رویشان دارم حیا ای برادر حسینم بگذار بر زانو سرم مولای دینم کن پاک خون از دیدگان و از جبینم تا لحظه ی آخر جمالت را ببینم درد دلم یابد شفا ای برادر حسینم بی دستی عباس و اشک و آه زینب جان مُعَلِّمی رسانیده است بر لب این واقعه روزش نموده تیره چون شب در دیده اش اشک عزا ای برادر حسینم @habibollahmoallemi