ساقی لب تشنگان دسته گلهای حَرَم تشنه مانده در بَرَم ای خدا یاری نما تا رَوَم آب آورم از حسین مولای دین، من حمایت می کنم تا بُوَد جان در تنم، استقامت می کنم کودکان تشنه را، من سقایت می کنم در ره عشق حسین، از سر و جان بگذرم می بَرَم فرمان من از، نور چشم فاطمه مشک را گیرم به دوش، بی هراس و واهمه اسب را جولان دهم، در مسیر علقمه غیرت حیدر بُوَد، در نهاد و جوهرم بر صف دشمن زَنَم، چون علی مرتضی محشری برپا کُنَم، در زمین کربلا نیست در قاموس من، ترس و خوف از اشقیا بهر یاری حسین، شیر داده مادرم مرکبش را پیش راند، شُد روان سوی فرات تا که مشک خشک را، پُر کند زآب حیات تا دهد از تشنگی، تشنه کامان را نجات گفت باشد آب اگر، قیمت جان می خرم چون زِ فرط تشنگی، دست زد در زیر آب خواست نوشد جرعه ای، نور چشم بوتراب ساقی لب تشنگان، کرد با خود این خطاب آب تو می نوشی و، تشنه لب اهل حرم آب را افشاند بر، روی آب آن با وفا از فرات آمد برون، شیر دشت کربلا حلقه زد اطراف او، قوم بی شرم و حیا تا نیارد آب را، در حَرَم اَبرِ کَرَم از کمین آمد برون، ظالمی از کوفیان دست هایش قطع کرد، جسم او شد بی توان تیر آمد مشکِ آب، پاره شد در آن میان زآب شد مأیوس آن، صاحب تیغ و علم با عمود آهنین، فرق او شد غرقه خون داد از کف اختیار، گشت از زین سرنگون روی صورت بر زمین، خورد با زخم فزون گفت ای مولا بگیر، بر سَرِ زانو سَرَم ناله زد از سوز دل، یا اخا ادرک اخاک رفت عباست زِ دست، پیکرش شُد چاک چاک رَس به فریادم حسین، خون زِ چشمم کن تو پاک ای عزیز فاطمه، تا جمالت بنگرم آسمان خون گریه کن، بر ابالفضل رشید او که در راه حسین، عاشقانه شد شهید قامت مولا خَمید، چون به بالینش رسید شد مُعَلِّم نوحه گر، ریخت اشکش با قلم @habibollahmoallemi