〰〰〰〰〰〰💖
〰〰〰〰〰☁️
〰〰〰〰💖
〰〰〰☁️
〰〰💖
〰☁️
#پارت_5
#برندهی_عشق
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.💞.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
خوب شد هنزفریم رو آوردم، صدای آهنگ و زیاد کرده بودم و سرم و بالا رو به آسمون گرفته بودم و دستام و باز کرده بودم و هرچقدر ایلیا تندتر میرفت؛ بیشتر کیف میکردم و لذت میبردم.
یه لحظه چشمامو بستم و به آینده فکر کردم: به هدفام، فکر کردم و لذت بردم!
از همین الآن میبینم خودم و
تو اون روزا، مطمئنم که اون روزای خوب، خیلی زودتر از چیزی که فکرش و میکنم، میرسه و من خوشبخت ترینم.
فکر کردن به این چیزا، انرژیم و میبره روی هزار!
چشامو باز کردم و در همین حین ایلیا از یه دستانداز رد شد و انگار بالا و پایین شدیم.
محکم به شونش کوبیدم و گفتم:
_یواش ترم میشه رفتها! خان داداش..
-چی شده امروز خودت و ما رو، زیادی تحویل میگیری؟
_بده میخوام قشنگ صحبت کنم؟
ناسلامتی دیگه بزرگ شدم.
همین چند وقت دیگه قراره برم دانشگاه و
یه خانم متشخص بشم!
-اوهوع، ایشالا، فقط باید یه شیرینی مفصل بدیا!
_باشه تا ببینیم چی میشه! اما خوب بحث و میپیچونیا.. دستانداز بعدی حواست باشه.
⛔️کپی حرام و پیگرد قانونی دارد.
-.-.-.-.-.-.-.-.-.💖.-.-.-.-.-.-.-.-.-
https://eitaa.com/hadis_eshghe
☁️💖☁️💖☁️💖☁️