پدرم گفت نان سفره مان
تحفه ای از کرامت آقاست
مادرم موقع گرفتاری
نذر باب الحوائجش برپاست
زیر دین کسی نخواهم رفت
تا که مدیون یار باشم من
من گدایی بلد شدم ، بطلب
کاظمین باشم و گداشم من
به تو و خانواده ات آقا
سخت محتاجم و بدهکارم
جان شاهِ چراغ ، جان رضا
جان معصومه دوستت دارم
آمدم با هزار جرم و خطا
پی لطف تو باشم آواره
زیر و رو کن مرا بگیر از من
چون کنیز حقیر بدکاره
آسمان گریه میکند گویا
این صدا که صدای باران نیست
ابر و باد و مه و فلک گفتند
جای خورشید کنج زندان نیست
سر جسم نحیفت آوردند
هر چه رنج و بلا که میشد را
جای نفرین و لعنشان اما
خواندی عجّل وفاتیِ خود را
غل و زنجیر جامعه بستند
از سر و گردنت به دستانت
روضه ی باز خیزران خواندی
تازیانه که زد به دندانت
باز هم بوده اند چهار غلام
پیکرت را به تخته ای ببرند
جای آنکه برای تاختنش
نعل تازه به مرکبی بزنند
وقت تشییع پیکر پاکت
لشکری هلهله ندارد که
دل معصومه قرص و جایش امن
کاظمین حرمله ندارد که
#ایمان_دهقانیا
#شعر_شهادت_حضرت_موسی_ابن_جعفر_ع
@hadithashk