چشمم به راه علقمه ، اما نیامد
هر چه نشستم منتظر ، سقا نیامد
دستم به کاری جز دعا بالا نیامد
باران هم در آن حوالی ها نیامد
دستش نشد ، مشکش به دندان داد سقا
از خجلت لب های تو جان داد سقا
تا بشکند جام مرا ، سمت سبو رفت
پاشید حنجر را و تا پر مو به مو رفت
تیری از این سو تا به آن سوی گلو رفت
میخواستم اکبر شوی ، این آرزو رفت
تیری که سقا را ز پا انداخت ای وای
با ضرب سویِ حنجرت می تاخت ، ای وای
قنداقه ات را بستم و خوابیدی و بعد
بر طبل یاریِّ پدر کوبیدی و بعد
خورشیدِ من ، با چهره ات تابیدی و بعد
تیر سه شعبه آمد و خندیدی و بعد
خنده نزن تا که حسین از پا نیفتد
یک قطره خونت بر زمین حتی نیفتد
هنگام غارت مشک هم نمناک می رفت
پیراهنی از پیکری صد چاک می رفت
من ناله ام تا پرده ی افلاک می رفت
آن سویِ خیمه نیزه ای در خاک می رفت
از خاک با سر نیزه ای بیرون پریدی
دیدی چه آمد بر سر مادر؟ندیدی؟
#حضرت_رباب_س
#ایمان_دهقانیا
@hadithashk
یک جوان غریب و یک شهری
که ز پیر و جوان مقابل اوست
مَحرم هرکسی همسرش است
همسر این جوان ، قاتل اوست
سینه ات را ز داغ خون کردند
جگرت را به زهر پاشیدند
ناله از زجر زهر میکردی
به تو اما چقدر خندیدند
آنقدر زهر ، زهر خود را ریخت
که به جسمت دگر توان نرسد
پشت در هلهله بپا شده بود
که صدایت به این و آن نرسد
اِی بهار رضا ،خزان شده ای
تو کجا و نشانه ی پیری؟
وسط حجره ی غریبی خود
داری انگار روضه میگیری
روضه ای از جفای همسر خود
از غم غربتت سخن داری
هِی به یاد مدینه می افتی
زیر لب ذکر یا حسن داری
از لبت ، پاره پاره ی جگرت
لخته لخته بر آستین میریخت
پیش لبهای تشنه از عطشت
کاسه ی آب بر زمین میریخت
پیکرت را کشان کشان تا بام
میبرند ، آه ، میروی از حال
یادت افتاد روضه ای دیگر
سر گودال تا ته گودال
پیکر تو سه روز بر روی بام
این خودش ماجرای درد و غم است
باز باقیست جای شکرش که
رویِ این بام ، ریگ داغ کم است
خواهر و مادرت که لازم نیست
به تنِ بی سرِ تو سر بزنند؟!
یا ببینند عده ای با تیغ
زخم بر روی زخمِ تر بزنند
سَرِ آخر کفن نصیبت شد
تنِ تو بی کفن نمی ماند
نانجیبی بر رویِ جسمت
اسبِ با نعل نو نمیراند
#شعر_شهادت_حضرت_جواد_الائمه_ع
#ایمان_دهقانیا
@hadithashk
نزول رحمتش بود آسمان باران که میبارد
و یا روی زمین هر باغبانی گل که میکارد
نه مانند علی ، از ابتدای عالم خلقت
کسی مانند قنبر را اگر دارد ، بگو آرد
پیمبر خواست شیعه باشم آنجایی که میفرمود:
خدایا دوست دار آنکه علی را دوست میدارد
به بابایم سپرده مادرم که بچه هایش را
به دست هیچکس جز حیدر کرار نسپارد
تمام دانه دانه ریگ صحراها کم باشد
که تسبیحش کند خلق و صفاتش را بشمارد
سعادت پیش چشم بنده ی او چیست جز اینکه
به وقت مرگ سر بر دامن مولاش بگذارد
تمام کوچه ها را حس غربت میکند آنکه
نجف ، سمت حرم ، یکبار کرده کوچه ها را رد
ضریح و خوشه ی تاکش ، من و حسرت ، من و داغش
آهای ای حضرت دلدار ، این دیوانه دل دارد
#فقط_حیدر_امیرالمومنین_است
#ایمان_دهقانیا
@hadithashk
سرکش شده بود ، سر به راهت شده است
دلبسته ی پرچم سیاهت شده است
این سینه که یک دهه در اندوه تو سوخت
دلتنگ شب اول ماهت شده است
#ایمان_دهقانیا
#محرم_۱۴۰۴
@hadithashk
ای بهار عمرم از خزون بگو
پاشو و یه بار دیگه اذون بگو
با تبر به جون ساقه ت افتادن
پاشو باز از غم باغبون بگو
قربون خشکی رو لبای تو
کاشکی من جون میدادم بجای تو
برا پا رکاب عمه ها شدن
کی و دارم بزارم بجای تو
خَلقاً و خُلقاً اگه پیمبری
اِسماً و رسماً علیُّ و مادری
رفتن تو به دلم یه غم نزاشت
تو حکایتِ غمِ چند نفری
اونکه میرقصه با ضرب و ساز دف
قلبم و مستقیماً گرفت هدف
اخه من میگفتم عالم یه طرف
منی که اکبر و دارم یه طرف
رفتی با اومدنت چیکار کنم؟!
به حرم آوردنت ، چیکار کنم
وقتی رفتی علی اکبرم بودی
من با اصغر شدنت چیکار کنم
تن تو جدا ، جدا ، جدا شده
کار من خدا ، خدا ، خدا شده
بایدم که قد خمیده راه بره
پدر پیری که بی عصا شده
ارباً اربا شده این بدن میاد
مگه این بدن با یک کفن میاد
از حرم صدای گریه ، از توو دشت
صدای قیچی به هم زدن میاد
.l
چرا باید رنگ پاییزت کنن
چرا اینجوری غم انگیزت کنن
کینه داشتن سرت و میبریدن
چرا باید دیگه ریز ریزت کنن
تا تو آغوشت رقیه جا میشد
ساکن قصر فرشته ها میشد
داره با عروسکاش حرف میزنه
میگه کاش داداش دوباره پا میشد
#علی_الدنیا_بعدک_العفا
#شعر_شهادت_حضرت_علی_اکبر_ع
#محرم_۱۴۰۴
#ایمان_دهقانیا
@hadithashk
واویلا
حدود ساعت سه بود آن قیامت شد
حدود ساعت سه بود آن جسارت شد
حدود ساعت سه زینب از روی تل گفت
که کار ذبح گلوی حسین سه ساعت شد
حدود ساعت سه قتلگه ، قیامت شد
حدود ساعت سه بر تنش جسارت شد
حدود ساعت سه زینب از روی تل گفت؛
که کار ذبح گلوی حسین سه ساعت شد
ایمان دهقانیا
#ایمان_دهقانیا
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
من قرارم بی تو بی قراریه
بیا برگردیم حسین ، چه کاریه
یاد حرف مادر افتادم ، میگفت :
امون از رنج و بلای ماریه
یادگارای حسن پشت سرت
لشکری خیره به رویِ اکبرت
تورو به لالایی رباب بگو
چی میاد سر گلوی اصغرت؟!
بگو بچه هات رو خارا راه نرن
طرف آتیش این سپاه نرن
واسه بازی کردن هر جا که میرن
برن اما سمت قتلگاه نرن
کاش علمدار حرم به من بگه
غصه هاش و میخرم ، به من بگه
اگه عباس به تو گفت برادرم
بگو که یه خواهرم به من بگه
برا آزار دلم دف میزنن
صحبت از بیابون طف میزنن
نمیتونم ببینم نانجیبا
سرت و میبرّن و کف میزنن
روز چندم تورو از من میگیرن
جلو مردم تورو از من میگیرن
اینا که یه جو مروت ندارن
سر گندم تورو از من میگیرن
پیشونیّ و روت و بوسه بزنم
گوشه ی ابروت و بوسه بزنم
نکنه خنجر شمر کاری کنه
نتونم گلوت و بوسه بزنم
به چشات حسرتِ دریا مونده بود
غمِ تو رو دلِ صحرا مونده بود
قربونِ چندتا تارِ موهات حسین
که لا انگشتایِ شمر جا مونده بود
پُرِ زخمیُّ و سراپا نیزه ای
اجتماعی از هزارتا نیزه ای
روضه های تشنگیت جایِ خودش
روزه ت و سنان شکست با نیزه ای
یه طرف زمینه که روضه خونه
یه طرف آسمونه که گریونه
سرِ تو بینِ زمین و آسمون
سرِ شاخه ی درخت آویزونه
#ورودیه
#محرم_۱۴۰۴
#ایمان_دهقانیا
@hadithashk
وقت پرواز پرستو شد ، ولی
آسمون بگو که راضی نمیشد
عمه و سکینه رو واسطه کرد
آخرش عمو که راضی نمیشد
گره با دست حسن وا شد و رفت
نامه ای آورد و پر زد از حرم
بسم ربّ الشهدا ، مِنَ الْحسن :
ای برادر تو رو جون مادرم
رفت و با خودش دل حرم رو برد
پیش رو لشکر و پشت سر ، عمو
قبل رفتن به رقیه قول داده
من میرم فدایِ تو دختر عمو
یکی رو با یا علی میزد زمین
یکی با بانگ انا ابن الحسنش
تک به تک دیدن حریفش نمیشن
دسته دسته ، نا مرتب زدنش
یکی خنجر و به حنجرش کشید
یکی نیزه رو با ضرب به پهلو زد
یه جوری با ادب افتاد از رو اسب
انگاری محضر زهرا زانو زد
یه روزی کوفه بود و علی بود و ...
به سرِ یتیما دست کشیدنش
نوه ی همون علی رو کوفیا
تا دیدن یتیمه بدتر زدنش
هر کی میشناخت حسن و ، قاسم و زد
اسب و تازوند به تنش جای جمل
نفسش بریده شد بازم میگفت:
نوش جونم باشه ، احلی من عسل
کاش ندیده باشه نجمه ، پسرش
با صورت افتاده از روی فرس
ولی خب شنید صدای ناله ش و ...
عمو افتادم به داد من برس
هر جوری خواست بغلش کنه ، نشد
استخوناش میشدن جدا جدا
هی میگفت عمو برات بمیره که
زیر دست و پا زدی تو دست و پا
#شعر_شهادت_حضرت_قاسم_ابن_حسن_ع
#محرم_۱۴۰۴
#ایمان_دهقانیا
@hadithashk
باغبون باید ثمر تموم کنه
با یه تیرت دو نفر تموم کنه
حرمله میدونی که چیکار کنی؟!
پسر و بزن ، پدر تموم کنه
نمیزارم اونی که میخواد بشه
همه نقشه هام براش به باد بشه
تیر به آرزویِ مادرش زدم
مادرش آرزو داشت دوماد(داماد) بشه
رو زده حسین به طفلش آب بدید؟!
جای آب باید اون و عذاب بدید
حرمله سه شعبه رو رها که کرد
شما با هلهله تون شتاب بدید
گلویِ خورشید منجلی رو زد
نگو شیرخواره ، بگو یلی رو زد
جواب کشته های خیبر و داد
بنویسید حرمله علی رو زد
حرف و باید چشایِ ترش بگه
نزارید از غمِ اصغرش بگه
دو قدم میره ، میاد ، پریشونه
مونده حالا چی به مادرش بگه؟!
باید از جا همه خیمه ها رو کند
وقت غارت باید این صحرا رو کند
چند نفر برید به پشت خیمه ها
من خودم دیدم حسین اونجا رو کند
#شعر_شهادت_حضرت_علی_اصغر_ع
#محرم_۱۴۰۴
#ایمان_دهقانیا
@hadithashk
پرِ زخم و تاوله همه تنت
خودت و اینقدر رو خاکا نکشون
با سر و وضعی که داری لااقل
پای مادر و به اینجا نکشون
یادته که آروم آروم موهاتو
شونه میزدم یه دونه کم نشه
ببین این وحشی چطور با پنجه هاش
هِی موهات و میگیره ، هِی میکشه
لب به قرآن و لگد به ثقلین
مُصحف ناطق و میزدن شیوخ
پیرمردایی که شمشیر ندارن
پُره دامناشون از سنگ و کلوخ
زیرِ این بارون تیر و نیزه ها
ذکر لبهای تو ؛ یا رب ، یا ربه
تو ولیِّ رحمتی ولی اینا
شکماشون از حروم لبالبه
چشم سقّا و حالا سینه ی تو
خونه ی حرمله قعر آتیشه
تیری که گلوی اصغر و درید
واسه ی شکار شیر ساخته میشه
سرِ کشتنت چه دعوایی شده
خولی گفت : این که دیگه جَر نداره-
-هر کسی یه گوشه کار و بگیره
کاشکی ذبحِ سر و شمر بر نداره
تا دیدم خنجرش و تیز میکنه
از رو تل تا ته گودال دویدم
اومدم بگم که شمر تو رو خدا ...
گفت دیر اومدی سرش رو بریدم
قطعه قطعه تر از این مگه میشه؟!
بسّه دیگه شرّتون و کم کنید
اَلسَّلامُ یا مَلائکِ مُقیم . . .
پیکر برادرم رو جمع کنید
دیدی گفتم بیا از اینجا بریم
دیدی گفتم بی تو در به در میشم
دیدی پیش چشم عباس رویِ نی
با سنان و خولی همسفر میشم
رحمت عامِ تو شامل همه ست
حتی اونی که تو رو کُشت و دیگه
ساربون انگشتر و بردی ، ولی . . .
نانجیب لا اقل انگشت و دیگه
#گودال
#محرم_۱۴۰۴
#ایمان_دهقانیا
@hadithashk
بدون اکبر و عباس و نوگلِ حسنت
غریبه ای و غریبی به دور از وطنت
عصا مگر که کمک دست پیرمردان نیست؟
چرا تو پیر زمین خورده با عصا زدنت
هزار و نهصد و پنجاه زخم خورده ای و ...
بمیرم آنکه سر نیزه خورده بر دهنت
بناست محضر زهرا خجالتت بدهد
وگرنه بار غنیمت نداشت پیروهنت
نگشته حقش ادا در هزار جلدِ لهوف
که مقتلی ست جداگانه پشت و رو شدنت
گذشت کیفیت قتل تو ، چرا دیگر
لگد کنند چهل نعل استخوان تنت
سرت ز سوختگی کاش در امان باشد
به ریگ داغ بیابان کباب شد بدنت
نمانده پارچه ای و نمانده پیروهنی
حصیر اهل دهات است عاقبت کفنت
#گودال
#عاشورا
#محرم_۱۴۰۴
#ایمان_دهقانیا
@hadithashk
پرِ زخم و تاوله همه تنت
خودت و اینقدر رو خاکا نکشون
با سر و وضعی که داری لااقل
پای مادر و به اینجا نکشون
یادته که آروم آروم موهاتو
شونه میزدم یه دونه کم نشه
ببین این وحشی چطور با پنجه هاش
هِی موهات و میگیره ، هِی میکشه
لب به قرآن و لگد به ثقلین
مُصحف ناطق و میزدن شیوخ
پیرمردایی که شمشیر ندارن
پُره دامناشون از سنگ و کلوخ
زیرِ این بارون تیر و نیزه ها
ذکر لبهای تو ؛ یا رب ، یا ربه
تو ولیِّ رحمتی ولی اینا
شکماشون از حروم لبالبه
چشم سقّا و حالا سینه ی تو
خونه ی حرمله قعر آتیشه
تیری که گلوی اصغر و درید
واسه ی شکار شیر ساخته میشه
سرِ کشتنت چه دعوایی شده
خولی گفت : این که دیگه جَر نداره-
-هر کسی یه گوشه کار و بگیره
کاشکی ذبحِ سر و شمر بر نداره
تا دیدم خنجرش و تیز میکنه
از رو تل تا ته گودال دویدم
اومدم بگم که شمر تو رو خدا ...
گفت دیر اومدی سرش رو بریدم
قطعه قطعه تر از این مگه میشه؟!
بسّه دیگه شرّتون و کم کنید
اَلسَّلامُ یا مَلائکِ مُقیم . . .
پیکر برادرم رو جمع کنید
دیدی گفتم بیا از اینجا بریم
دیدی گفتم بی تو در به در میشم
دیدی پیش چشم عباس رویِ نی
با سنان و خولی همسفر میشم
رحمت عامِ تو شامل همه ست
حتی اونی که تو رو کُشت و دیگه
ساربون انگشتر و بردی ، ولی . . .
نانجیب لا اقل انگشت و دیگه
#گودال
#گودال_قتلگاه
#ایمان_دهقانیا
@hadithashk