رسیده ام که به این زخم خورده جان بدهی به روح خسته ی این ناتوان توان بدهی زبان اشک مگر شرح حال من گوید خدا کند که به درد دلم زبان بدهی دچار فتنه ی تردید ها نخواهم شد به گوش خسته ی جانم اگر اذان بدهی خراب راهم و گم کرده ای پریشانم نشسته ام که تو راه مرا نشان بدهی هزار پرده به یک سو زنم اگر ای عشق به چشم های زمین گیرم آسمان بدهی مرا که سوخته امید بی تو در این شهر دوباره می شکفم گر تو سایبان بدهی بیا بگو که پس از ابر آفتابی هست بیا که خانه ی خورشید را مکان بدهی ببار حضرت باران که خواب سنگینیم مگر به رایحه ات شهر را تکان بدهی @hadithashk