حال خوب تو ((کلبه همدلی))
#به_سرخی_لبهای_یار #به_قلم_فاطمه_بامداد #قسمت_234 _خانوم دکتر صبحونه ونهاروشامش شده یه وقت اونم چق
شوکه نگاهش کردم که سرتکون داد _چیه نکنه دوست داری بهت دروغ بگم نه عزیزم من بهت همه چی رومیگم تابدونی داری چه بلایی سرخودت میاری اره ازبین میری و ارزوی بغل کردنشون روباخودت ز یرخروارهاخاک میبری دختر تومگه چندسالته که اینجوری ازپادراومدی هان واسه چی واسه اینکه قراره ازشوهرت جداشی بهت زده نگاهش کردم این دکتر تاکجای زندگی منو میدونه _بسه به جا ی گر یه کردن جواب منو بده خب جداشید فدای سرت مگه تواین بچه ارونخواستی پس این کاراچیه من چندماه پیش بهت گفتم غصه ممنوع نگفتم این بچه ها میفهمن حال بدتورو میدونی ممکنه ناقص به دنیا بی ان یا زودبه دنیا بیان اگه هرکدوم ازاین اتفاقا بیوفته توخودتومیبخشی هان تو مسبب هرکدوم ازا ین اتفاقا یی اگه این اتفاقا بی وفته عذاب وجدان میکشه تورو پس سرعقل ب یا چندماه فقط چندماه اروم باش بعدبه دنیااومدن بچه ها هرچقدرمیخوای گریه کن عذاداری کن خودخوری کن ولی الان نه اسم خودتو مادرگذاشتی توداری بچه هاتو بادستا ی خودت میکشی بس کن دیگه اه سوزناکی کشیدم _دارم دق میکنم _فقط تونیستی که داری دق میکنی اون مرده بیچاره ازغم تو داره پرپرمیزنه چشماش ازغصه پرخونه سرو وضعش اشفته س فقط نگاهش به توئه ببینه حالتت چیه تا بیاد به طرفت بعد تو خودتو ازش دورمی کنی فکرکرد ی باا ینکار همه چی درست میشه نه عزیزجان بدترمیشه امابهترنمیشه این مرد میدونم چه ظلم بزرگی بهت کرده میدونم تونخواستی و توروتصاحب کرده اما هرچی بوده گذشته الان توبارداری ازش بچه های اون توشکمت داره رشد می کنه فقط به خودت فکرنکن دلت به حال اون بچه هانمیسوزه اوناچه گناهی کردن که بی گناه تقاص پس بدن ایناروبهت میگم تابه خودت بیای توروخدا بس کن هیچکس مثل تو روا ین بچه ها تاثیرنداره تومادرشونی فراموش نکن سرم روبه زیر انداختم که شونه م روفشرد _اون مردی که بیرونه خیلی بی تابته یکم به اون فکرکن تو باکارات داری میکشیش داره دق میکنه هر روز به من زنگ میزنه ازترس اینکه نکنه حالت بدشه همش حالت هات رومیپرسه چرا غذانم یخوری هان توالان یه نفدنیستی که رگی جونه خودمه دوست دارم نابودش کنم تو بارداری اونم دوقلو یعنی در واقع سه نفری پس از خرشیطون بیاپایین خب؟؟؟ _با..باشه _افرین،جناب نیک زاد هنوزحرفش کامل نشده بود امیرصدرا بایک تقه به در وارداتاق شد بهش نگاه کردم حق بادکتر توسلی بودچرا من نفهمیدم ریش دراورده موهاش نامرتب بود یه پیراهن ابی فیروزه ای تنش بود که استینش روبالا زده بود وشلوارکتون مشکی تنش بود که اتونداشت لباساش چشماش سرخه سرخ بود از اینهمه پریشونیش لبام لرزید که با نگرانی به طرفم پاتندکرددستش رو روی شونه ام گذاشت وگفت _چیشده چرا حالت پریشونه باز بازچرابغض کردی تنت چرامیلرزه دستمو تودستش گرفت _چرا دستت سرده فشارت پایینه خانوم توسلی _بله _بیزحمت فشارش روبگیر ید @halekhoobe_to 📚