. چند خط از یک طلبه . اصلا طلبه که شدیم دلمان خوش بود دهه های محرم نوکر اربابیم. دلمان به روضه های محرم خوش بود. همیشه دهه های محرم مان پر بود. طلبه که میشوی دوست داری زودتر لباس خادمی بپوشی و مبلغ شوی. سالهای اول تبلیغی فولادشهر اصفهان پاتوق مان بود و من هر شب بعد از هیأت، تازه مهمان جوانان پارک نشین ضد طلبه بودم که هیأت پارکی مان با قصه رسول ترک شروع شود و با روضه نمکی تمام شود. جوانانی که به ظاهر با طلبه میانه ای نداشتند اما سالهای بعد دل شان به برکت روضه، به ما گره خورد . راستش را بخواهید من شب اول محرم عقد کردم. دو ساعت مانده به غروب زندگی مشترک مان شروع شد و من دو ساعت بعد از غروب با وسایل تبلیغی به دست، سر جاده قدیم اصفهان ایستاده بودم و همسرم زندگی مشترک مان را با ده روز فراق شروع کرد. . این فراق هر سال محرم تکرار شد. از فولادشهر و سپیدان و شهرری تا اتریش و بلژیک و سوریه. همسرم نوکری اش را با صبر انجام می داد. صبری و همراهی که اگر نبود ما هم روزی مان نمیشد. . امسال جا مانده ام. رفقا رفتند یاسوج و من که هنوز مدت قرنطینه ام تمام نشده، خانه نشینم. چشم به تلویزیون دوخته ام و حسرت و آه است که از دلم بر می خیزد. یادش بخیر دو سال پیش با آخر شب ها تازه می رفتیم سر دیگ شام هیأت. نکند این محرم آخر مان باشد. . آرزوی من در زندگی، صدای خوب برای روضه خوانی بود که هیچ وقت نداشتم. به جایش تلاش کردم معارف اباعبدالله را برای کودکان بگویم. منبرم خوب بود اما بیشتر دوست داشتم برای بچه های زیر هفت سال و هفت تا چهارده سال حرف بزنم. آنقدر برکت از این بچه ها دیدم که دلم برای روضه ها و سینه زدن هایشان تنگ شده. کاش باز ما را به خیمه کودکانه ارباب دعوت کنند. . رشته ای بر گردنم افکنده دوست می کشد هر جا که خاطر خواه اوست حامد تقدیری محرم ۱۴۰۰ @hamedtaghdiri