پویش روایت‌نویسی «» (16) انتخابات | فاطمه زهرا حق دوست سرد بود خیلی سرد. داداش مصطفی رو دیدم. بعد از سلام و علیک شروع کرد به ماجرا انتخابات و این مسخره بازیا. قبل از اینکه شروع کنه، گفتم: «مصطفی این همه تبلیغ می‌کنی رأی بدید، رأی بدید که چی، آخرش چی میشه؟ ها؟ امام خمینی با اون خمینی بودنش به بن‌ی صدر رأی داد چی‌شد وقتی انتخاب شد، دنیا گلستان شد؟» مصطفی گفت: بعد از مسجد دو دقیقه بیا خونمون. اومدم بیرون مسجد و منتظر مصطفی شدم که متوجه صدایش شدم به سمت خانه او روانه شدیم. گوشی را از روی اُپن آشپزخانه به سمتم آورد. یک ویدیوی جالب را نشانم داد. کسانی که در هواپیما جزو هواداران امام بودن هر کدام سرنوشتی داشتند؛ کسی شهید شد، کسی منافق شد، کسی فرار کرد و کسی تا پای آخر ماند. ببین داداش؛ کسی که درست انتخاب کرد به عرش الهی رسید و کسی، گمراه شد آخر هم جاش تو دوزخه. مراقب انتخابت باش، دشمن منتظره میلیاردها تومن پای مهر انگشت تو بده در ضمن هر شبهه‌ای رو بدون تحقیق باور نکن. امام خمینی(ره): «والله قسم، من رؤی به ریاست جمهوری بنی صدر ندادم و در تمام موارد نظر دوستان را پذیرفتم». @HamNevisan