قسمت پنجم مریم و سعید و بچه ها دستشان را بالا بردند و خواندند: هرکی تک بیاره اون چشم میذااااره... قرعه به نام مامان افتاد. مریم ساعد دستش را گذاشت روی دیوار و چشمانش را گذاشت روی ساعدش و شروع کرد به شمردن: ده بیست سی چهل پنجاه شصت ... معمولا توی این نوع بازی ها بابا و میثم یار همدیگرند چون ناچارا باید میثم بغل بابا باشد، بچه ها با شور و هیجان دنبال جایی بودند برای قایم شدن... بابا و میثم رفتند پشت درب اتاق بچه‌ها، محمد رفته بود زیر میز رایانه، فاطمه پشت پرده پذیرایی و علی داخل کمد رخت خواب ها قایم شده بود. مامان که در بازی‌های قبلی می دانست که بچه ها کجا قایم میشوند و فقط می‌خواست به شور و نشاط و هیجان بازی بیفزاید اول رفت سراغ آشپزخانه و گفت: پس این خوشگلای من کجا رفتن قایم شدن آشپزخونه که نیستند پس کجا رفتند؟ بعد آمد به سمت میز رایانه و پرده که کنار میز است. محمد از زیر میز و فاطمه از لای تار و پود پرده با استرس می دیدند که مامان دارد می آید به سمت آنها و هر لحظه میخواهند بپرند بیرون و سک سک کنند... مامان محمد و فاطمه را دیده ولی به روی خودش نمی آورد و برمیگردد به سمت کمد رختخوابها... بلافاصله فاطمه و محمد با داد و شادی میآیند بیرون و سک سک میکنند... خنده فضای خانه را عطرآگین کرده... @hamsaranekhoob مامان میخواست درب کمد را باز کند که یکهو صدای میثم آمد که می گفت: دادا... دادا... صدای خنده بچه ها دوباره بلند شد و گفتند: باز دوباره میثم بابا را لو داد.. مامان کمد را رها کرد و رفت دنبال صدای میثم. میثم که چند دقیقه است در بغل بابا پشت درب ایستاده حوصله اش سر رفته و داره غر میزنه... مریم پیداشون میکند و سعید سریع دست مریم را میگیرد و میگوید: قبول نیست میثم منو لو داده...نمیذارم سک سک کنی.. هر دو دارند تلاش میکنند که زودتر برسند و سک سک کنند بالاخره مامان موفق میشه و نوبت بابا میشه تا چشم بذاره... یکی از تفریحات جذاب خانه مریم و سعید، بازی کردن اعضای خانواده است مخصوصا اگر بازی با حضور بابا و مامان باشد... بچه ها همه میدانند که روزانه مامان و بابا باهاشون بازی میکنند و براشون وقت میگذارند. البته در روزهای اخیر سعید وضعیت خوبی ندارد و توان و حوصله و فرصت بازی روزانه با بچه ها را مثل قبل ندارد چون صبح میرود و بعد از ۱۲ شب می آید... مریم از بچگی عاشق کتابخوانی بوده و الان هم این اخلاق خوبش را ترک نکرده. او علاقمند به مطالعه رمان و کتاب های تربیتی و روانشناسی اسلامی هست و اعتقاد دارد که در بازی کردن با بچه ها میتوان بسیاری از مسائل تربیتی را به آنها انتقال داد و معمولا خودش در طول روز حدود یک ساعت و گاهی بیشتر با بچه ها بازی میکند و سه هفته پیش که یکی از دوستان دانشگاهش راز نشاط فرزندانش را از او پرسیده بود، یکی از ۳ عاملی که مریم معرفی کرده بود، بازی روزانه پدر و مادر با بچه ها بود... همین نگاه مریم به پروسه تربیتی فرزندان باعث شده خیلی از دوستان و اقوام هرازگاهی با او تماس میگیرند و سوالاتشان را می‌پرسند و مشکلات تربیتی بچه هایشان را مرتفع می‌کنند. سعید هم تا قبل از این، روزانه حداقل یک ربع با بچه ها بازی می‌کرد و اگر یک روز به هر دلیلی نمی توانست با بچه ها بازی کند، فردای آن روز بجای یک ربع، نیم ساعت برای بچه ها وقت می‌گذاشت تا جبران دیروزش باشد. ولی این روزها... و بخاطر افزایش ساعت کاری اش، سعید اصلا نه حال بازی کردن با بچه ها را دارد و نه انگیزه و توان این کار را دارد... : محسن پوراحمد خمینی 💓 ادامه دارد ... 💚 لطفا نظرات و پیشنهادات خودتان را درباره رمان خانه مریم و سعید به آی دی زیر ارسال نمایید 👇 💚 @Manamgedayefatemeh7 🍃🌹 همانند گل است 🍃🌹 👇 💓 @hamsaranekhoob 💓 @hamsaranekhoob ☺️