✳
برای خدا
🔻 یک روز آقا طیب من را صدا کرد و آدرسی را به من داد و گفت: برو مغازۀ قصابی و کمکش کن. مغازۀ عجیبی بود. هر روز چند گوسفند سر میبرید، اما به مردم گوشت نمیفروخت! هر روز افراد زیادی پشت در مغازه منتظر بودند. همگی کاغذی داشتند و به صف میایستادند. کار من این بود که از روی یک کاغذ بزرگ، اسم آنها را میخواندم. آنها با کاغذشان جلو میآمدند و من تیک میزدم. بعد گوشت خود را میگرفتند و میرفتند. بعدها از همان قصاب شنیدم که تمام هزینۀ گوسفندها و قصابی را خود شخص آقا طیب میدهد و کسی از این ماجرا خبر ندارد.
🎙 راوی: سید مصطفی خادمی
📚 از کتاب
#طیب | زندگینامه و خاطرات حُر نهضت امام خمینی (ره)
#شهید_طیب_حاجرضایی
📖 ص ۸۷
❤️
#مثل_شهدا_زندگی_کنیم
✅ اینجا
#حرف_حساب بخوانید؛ (برشهای ناب از کتابهایی که خوانده و سخنرانیهایی که شنیدهایم)
https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f