این‌جهان، آن‌قدْرها هم ارزشِ دیدن ندارد! چیستانِ مبهمی که جایِ پُرسیدن ندارد! بی‌جهت، زیر درختانِ نظرکرده نشستیم میوه‌ی اِغوای باغ‌ِ خواب‌ها، چیدن ندارد! ناامیدیم از خدایانِ زمین و آسمان هم کهنه‌بُت‌ها را، کسی رویِ پرستیدن ندارد! این نقابِ کهنه را از چهره‌اش بردارد ای کاش دلقکِ غمگین که شغلی غیرِ خندیدن ندارد! ریشه‌های شاخسارِ رنج، در خـاکِ تمنّا‌ست ورنه این دنیا که ما دیدیم، رنجیدن ندارد! رستگاری، خانه دارد بر پُلی سست و مُعلّق اضطرابِ جاودان‌ماندن که جنگیدن ندارد هیچ فرقی گوئیا بین عروسی با عزا نیست چاره‌ای گل یا گلایُل، غیرِ پوسیدن ندارد ★★ بادها لال و بِلاتکلیف و دلگیرند از صبح آسمانِ ابریِ شب، قصـدِ باریدن ندارد.... @abdolhamidziaei