9 از وجود بهارم بهش چیزی نگفتم میترسم من از این امیر میترسم دو هفته است که از جاش تکون نخورده همش خونه است دانشگاه نمیره شرکت نمیره خیابونم نمیره بعضی اوقات فکر می کنم این جای من حامله است حتی آقا نمیزاره من از جام تکون بخورم همش درو قفل میکنه اصلاً خول شده پسر بیشعور تازه شم من دلم هوس خیلی چیزارو کرده و عین خیالشم نیست وجدان: خوب بد بخت نمیدونه تو داری بچه شو حمل می کنی نخیرم اصلاً ندونه مگه من آدم نیستم؟ وجدان: آخه آدم کدوم آدم سالمی تو زمستون هوس گوجه سبز میکنه؟ خوب من بره برام بگیره وجدان: خولی دیگه کاری نمیشه کرد امیر: باران...باران... لباس بپوش باید بریم خونه مامانم اینا به آقا رو بچه پررو من: الان آماده میشم فوری لباسمو میپوشم و منتظر می مونم تا آقا آماده بشم پوف سوار ماشین میشیم و آقا مثل الاغ میره نه بابا گناه داره بنده خدا الاغ میگما وگرنه این از الاغم بدتره حالت تهوع گرفتم بهش اشاره می کنم یه گوشه نگه داره وقتی نگه می داره هرچی خوردمو نخوردمو بالا میارم با نگرانی میاد پیشم امیر: خوبی بارانم؟ آخی نگاه چقدر الان خوبی همیشه همینجوری باش چی میشه مگه بدون اینکه بخوام تو اون چشای مشکیش غرق میشم خدایا یعنی دخترکم شبیه کیه؟من یا امیر؟ ادامه دارد... کانال ❤️ @havayeadam 💚