23 فاطمه: من نه ولی باران ازدواج کرده. فکر کنم عاشقم بود چون رنگ و روش می پره و صورتش حرصی میشه یه اخم غلیظی میکنه و میگه: بچه ها من درسم تموم شد میتونید برید بیرون. آخه تو درسی هم دادی؟ چون در پشت ما بود خیلی سریع با فاطمه جیم زدیم. اییییییی یه درصد فکر کن من بشم زن این یارو مجد وجدان عزیز: حالا که زن امیری راست میگه ها خدایا شکرت که با این یارو ازدواج نکردم وجدان: اگه با این ازدواج میکردی لابد بچت چیزی نمیشد هوویییی امیر بهم گفت اونطوری که فکر میکنم نیست نیشخند وجدانمو می شنوم. و تو دلم میگم راست میگه. آخ بهارم . کاش بودی مامان ولی خب عادتمه نیمه پر لیوان رو ببینم. بهارم رفت درست بجاش الان دانشگاهم. ولی آخه بهارم با دنیا قابل مقایسه نبود. یه شونه بالا می ندازم و بازم دردامو قورت میدم. اصلا میومد شاید مریض بود چه میدونم حتما یه حکمتی توش بوده. ولی خدایا ای کاش حکمتت به نارضایت ما ها ختم نمیشد. با همه اینا نمی تونم یه لحظه هم بدون امیر فکر کنم . من دیووونه امیر هستم "زنها هیچ وقت عاشق نمی شوند انها دیوانه می شوند" آره اصلا من دیووونم ولی وقتی میدونم دور بودن از امیر به این دیوونگی شاخ و برگ میده چرا باید به نبودش فکر کنم؟؟ ************************ امروز ولادت امام حسینه (ع) دانشگاهمون امروز بهمون میخواد شیرینی با شربت بده. وایییی من عاشق شیرینی ام. دستم رو شکممه دارم با شکمم حرف میزنم که صدای فاطمه میاد: دیدی ! بعد من میگم نی نی داری میگی نه! خدایا چی به این بگم؟؟؟؟ من: برو بابا تو که منو می شناسی . تو دوران مجردی هم با بچه ی نداشتم حرف میزنم میخنده و میگه: آره از همون اول هم خل بودی. بیشوووووووووووووور اداشو در میارم و میگم: تو چی میگی؟ فاطمه: میگم چرا اینقدر تو بی عقلی . یکم وقار و متانت. الان که جای من عاشق و شیفتت ، استاد مجد اینجا بود چه غلطی میکردی؟ از فکرشم مو به تنم سیخ میشه. ادای اوق زدن رو در میارم و میگم: خفه بابا برو برای من یه شربت و شیرینی بیار پشت چشمی نازک میکنه و میگه: امر دیگه ای باشه شونه ای بالا میندازم و میگم: بذار فکر کنم بهت میگم یه چشم غره بهم بمیره که میخندم و میگم: اصلا برو برای کوچولوم بیار . مگه خاله بچه ی نداشتم نیستی؟ یه تنه بهم میزنه و میره تا برام شیرینی و شربت بیاره عاخیییییییییییی ************************ میرسم خونه که میبینم آق امیر زودتر خونه است. و البته با اخمای تو همش . با یکم ترس میرم جلو و میگم: سلام خوبی ؟ چی؟ قربونت منم خوبم. چرا زود اومدی؟ با عصبانیت میگه: مجد باهات چیکار داشت؟ ادامه دارد... کانال ❤️ @havayeadam 💚