38 ........................باران.................. از شوک زیاد نمیتونم حرف بزنم از پام یه بیشگون میگیرم تا به خودم بیام از اونور هی میگن تموم کنین تموم کنین و من میتونم فقط بگم:دوستت دارم قطع شد تمام شد اینک این منم تنهاترین زن دوران خودم من بارانی که همیشه صبر میکرد الان دیگه خسته شدم امیرزنده است خوب زنده است خدایا بیا مردونگی کن منو از این جهنم دره نجات بده امیر بدون من میمیره؟خوب بمیره به من چه مگه من نمردم؟ولی نه امیر نمیره اصلا خدایا یه کاری کن امیر منو دیگه دوست نداشته باشه تا درد من براش دردناک نباشه هر چقدرم این عمل برای من درد آور باشه اما من درد رو استخون به استخون حس میکنم اما امیرم آخ نگه دانای کل: گفته بودم خدای باران،باران رو عاشقونه دوست داره و منتظره بارانش دعا کنه تا بگه باشه بنده بنده من الان هم خدا به باران کوچولوش وقت میده خیلی هم وقت میده اما باران عقیده اش همینه برای همین....... امروز روز اجرای حکمه میخوام برم حموم زیر آب با آرامش خودمو میشورم طوری که انگار نمیخواد اتفاقی بیافته و حموم عادیه اما......اما این حموم آخرین حموم منه به غسل آخر حموم که میرسم میگم:خدا جونم تو میدونی من بیگناه بودم و دستم به خون کسی آلوده نشد این آخرین باریه که دارم حموم میکنم و تو دل خودم برای خودم مرثیه میخونم اینک من در پای دار همان داری که بیگناه را به بالا نمیبرد ایستادم و میفهمم که قدیمی ها به خرافات اعتقاد خاصی داشتند وگرنه من باید الان آزاد بودم دلهره ی عجیبی تو دلم به وجود می آد با همه آرزوی مرگ کردنام الان مثل سگ از مرگ میترسم و این است آخرین قطعه ی زندگی من..... تمام میشوم امروز آخرین برگ دفترچه عمرم را هم استفاده میکنم فقط نمیدونم تو این دفترچه خوبی نوشته شده یا بدی "در دنیا یک خوبی میماند و یک بدی" حقا جمله ی درستی است اینو منی که دارم با عزرائیل دست و پنجه نرم میکنم میدونم مگر همچین محیطی برای بچه ممنوع نیست؟نمیدونم شایدم ممنوع نباشه اما این دختر کوچولوی مو طلایی داغ زندگی از دست رفتمو برام زنده میکنه به امیر نگاه میکنم گریه نکن مرد مغرور من اشکاتو پاک کن منو ببین با همه ناراحتی ترک این دنیا بازم خوشحالم برام خوشحال باش امیرم مگه نمیدونی من از این دنیای نامرد متنفرم کاش این روزای آخر نمی اومدی الان رفتنو برام سخت کردی خیلی سخت "انا لله و انا اله راجعون" خدایا دستاتو باز کن که میخوام بیام بغل پر مهرت .........پنج سال بعد........... جایت خالیست در گوشه به گوشه زندگیم در لحظه به لحظه در خوشی و ناخوشی یادت می آید قرار ما ماندن بود الان با تمام بودنم نیستی قرار بود من بروم اما ماندم بعد از من گفتم تو نیز میمانی اما رفتی یار نامهربان و بی وفای من کاش همچون دلم در آغوشم میماندی "بدترین لحظه سرنوشت اونجاییه که با خودت میگی چی فکر میکردیم و چی شد؟" من بدون تو حس آخرین برگ پاییز رو دارم که میدونم آخر و عاقبتم رفتنه یه نگاه ه دخترکم می اندازم و جای خالی پدرشو با سلول به سلولم حس میکنم نمیدونم چرا وقتی نرگسم رو میبینم یاد اون دختر روز اعدامم می افتم همون دختری که دلش به درد اومد و از خانواده مقتول رضایت خواست شاید از دید هر کسی چرت باشه اما در کمال تعجب رضایت دادند اینطور که فهمیدم مقتول 30 ساله بود و یه بچه داشت این دختر بچش بود ولی فکرشو نمیکردم رضایت بدن ولی ایکاش رضایت نمیدادن ادامه دارد... ڪآناڷ حــۏاے آدݦ ❤️ @havayeadam 💚