#خداحافظ_سالار
#پارتبیستششم
﷽
میدونستم که فردا شب دوباره برمیگردن اسناد را از ساختمان به جای دیگری انتقال دادیم و خودمون پروژه را ترک کردیم
فرداشب تکفیری ها اومدن و ساختمان مرکز پروژه را اشغال کردند به همین راحتی
پرسیدم
سرنوشت اون ۴۸ نفر ایرانی چی میشه؟
آزاد میشن؟
گفت
همه گروههای مسلح و مخالف نظام سوریه از اهالی سوریه نیستند سوریه میدان تسویه حساب تاریخی بعضی از دولت ها مثل ترکیه و اردن با سوریه شده بعضی از دولت ها هم مثل عربستان و قطر که مراکز تولید فکر وهابیت هستند خیلی مایلن جنگ ایدئولوژیکی راه بندازن و درگیری تو سوریه را جنگ سنی با شیعه ها جلوه بدن اونا هر کدام گروه های خاص خودشان را حمایت فکری و مالی میکنند
البته هر چی زمان میگذره از سایر کشورها حتی اروپا هم آدم های مختلفی رو به هر نحوی که شده خصوصاً از طریق شبکههای اجتماعی جذب این گروهها میکنند و برای جنگیدن به سوریه می آورند و تا امروز از ۸۰ کشور تروریست به سوریه اومده که بخشی از آنها داعیه حکومت بر دو کشور عراق و سوریه را دارند و حتما جبهه جدیدی را تو عراق برای تصرف و تجزیه عراق باز خواهند کرد
اونا ما رو خارجی میدانند و تلاش میکنند از طریق شبکههای اینترنتی برای افکار عمومی مردم دنیا اینطور جا بیاندازند که ما ایرانیها هم برای سهم خواهی به سوریه آمدیم اما خودشان هم میدانند که اگر ما امروز تو سوریه با آنها مقابله نکنیم فردا باید پشت مرزها و حتی داخل شهر هامون با اونا بجنگیم
حالا هم ما از طریق دیپلماسی در تلاشیم تا با همکاری ترکیه و قطر که از حامیان این گروهها هستند راهی برای آزاد کردن این ۴۸ نفر پیدا کنیم
امین که از تعریفهای حسین ذوق زده شده بود سری به علامت تایید تکان داد و گفت
پس بی دلیل نیست که شما کنار برنامه ریزی برای جوان های سوری به دنبال افشاگری پشت صحنه گروههای مسلح از طریق راه اندازی ارتش سایبری و بسیج رسانه ای هستید
حسین که تا اینجا کاملا جدی بود از توی آینه ماشین به امین نگاهی کرد و لب گزید و ادامه نداد
به دمشق رسیدیم گوشه گوشه شهر از انفجار توپ و خمپاره روشن و خاموش می شد درست مثل رعد و برق، یک رعد و برق سنگین و پر صدا که گوش را میآزرد و چشم را میزد
فکر کردیم که دوباره به ساختمان ۱۷ میرویم اما به یک محله جدید و خانه جدید رفتیم
خانه دو طبقه و بزرگ که چند درخت نارنج حیاطش را دلنشین و دیدنی کرده بودند
فردا صبح حسین رفت و ابوحاتم برای خرید آمد سراغمان
مقداری مواد غذایی خریدیم خوشحال بودم که با وجود جنگ شهری و کوچه به کوچه تعدادی از کسبه هنوز کرکره دکان هایشان را بالا می زنند
بیشتر از خرید دنبال نگاهشان به ایران و ایرانی بودند که نسبت به گذشته مهربانتر شده بودند آنها با وجود سانسور شدید خبری به واقعیت های تازه ای در میدان عمل رسیده بودند و ما هم خرید را بهانه میکردیم که با آنها صحبت کنیم
هرچند گاهی سریک کلمه گیر می کردیم اما با زبان دلمان با آنها حرف می زدیم و آنها هم با خوشرویی و مهربانی پاسخ مان را میدادند
به خانه رسیدیم پرده کرکره ها را پایین کشیدم دور جدید درگیری آغاز شده بود و شیشهها میلرزیدند
نماز را خواندیم اتاق را جارو زدیم زهرا گفت
وقتی که هر لحظه ممکنه شیشهها خرد بشن جارو زدن خنده دار نیست؟
گفتم
مامان جان وقتی بابا میاد خونه باید تمیز باشه اگر هر روز کنار ما خمپاره بخوره و شیشه بریزه ما باید زندگی عادی مون رو داشته باشیم
شب میان آن سر و صدا تلویزیون روشن کردیم
مردمی را که با پای پیاده برای زیارت اربعین از نقاط مختلف عراق به طرف نجف و کربلا میرفتند نشان میداد دلم پر کشید و به گریه افتادم همه آن زائران برای همراهی با حضرت زینب این راه را می رفتند اما خانم اینجا در آستانه اسارتی دوباره بود
با بچهها زیارت عاشورا خواندیم و مثل همیشه تا پاسی از شب چشم انتظار حسین نشستیم اما خبری از او نشد
فردا صبح مقداری دل گوسفند برای ناهار گذاشتم و پیاز سرخ کردم با بوی پیاز سرخ کرده دخترها بیدار شدن و صبحانه خوردن
سارا کتاب خواند و زهرا خانه را جارو کشید
برای اینکه کمی حال و هوای آنها را عوض کنم بهشون گفتم
بریم از داخل حیاط یکم نارنج بچینیم
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸