#حسینپسرِغلامحسین🪴
#قسمتهجدهم🪴
🌿﷽🌿
وقتی بچهها به گروه مقابل نزدیک شدند هیچ درگیری پیش نیامد و ما فهمیدیم که حتماً خودی هستند با هم کمی صحبت کردند و دوباره برگشتند
ما هم از دامنه تپه پایین آمدیم وقتی محمد حسین آمد گفت
آنها بچههای شناسایی ارتش بودند که با دیدن ما گمان کردند عراقی هستیم توقف کردند تا چاره ای پیدا کنند که ما به سراغشان رفتیم و تکلیف هر دو طرف روشن شد
این اولین و آخرین باری نبود که چنین ایثار و شجاعتی ازمحمدحسین دیدم همه او را خوب می شناختند و میدانستند که تنها ترسی که در وجودش هست ترس از خداست
*بیاوحالاهلدردبشنو*
*بهلفظاندکومعنیبسیار*
*والفجر ۳-شیار گاوی*
شجاعتی که محمدحسین وچند نفر از بچههای اطلاعات عملیات در والفجرسه از خودشان نشان دادند فراموش شدنی نیست
عملیات ناموفق بود و لشگر منطقه را خالی کرده بود فقط بچه های اطلاعات که حدود هشت نفر میشدند در شیار گاوی بالای تکبیران مستقر بودند
وقتی عراق پاتک کرد نوک حمله خود را به سمت شیارگاوی قرارداد
محمدحسین این ۸ نفر را در خطی به طول ۷۰۰ متر چید و در مقابل دشمن ایستاد
او می دانست که اگر این خطسقوط کند شهر مهران در خطر است
این هشت نفر طوری مقابل دشمن ایستادند که عراقی ها فکر کردند شیار گاوی پر از نیرو است
بالاخره بچه ها آنقدر مقاومت کردند تا بعد از دو سه ساعت نیروهای کمکی رسیدندو عراقیها را مجبور به عقبنشینی کردند
آن روز اگر محمدحسین و نیروهایش چنین رشادتی از خود نشان نمیدادند قطعاً مهران سقوط میکرد و دوباره به دست عراقی ها می افتاد
*بهعزممرحلهعشقپیشنهقدمی*
*کهسودهاکنیاراینسفرتوانیکرد*
*توکزسرایطبیعتنمیرویبیرون*
*کجابهکویطریقتگذرتوانیکرد*
*جمالیارنداردنقابوپردهولی*
*غباررهبنشانتانظرتوانیکرد*
*هور*
در هور چند مرتبه نزدیک بود عراقی ها محمدحسین را بگیرند
یکبار رفته بود برای شناسایی خطی که دست بچه های لشکر ۲۵ کربلا بود و می بایست آن را پوشش دهیم
موقعیت ما در هور طوری بود که تمام سنگرها پخش بودند و شکل خیلی منظمی نداشتند وضعیت بدی بود
عراقی ها خیلی راحت میتوانستند سنگرها را دور بزنند و داخل منطقه شوند
آن روز محمد حسین به همراه دو نفر دیگر از بچه ها رفته بودند تا سنگرهای خالی خط ۲۵ کربلا را شناسایی کنند و موقعیت را برای استقرار نیروهای لشکر خودمان بسنجند
آنها طبق برنامه در آبراه مورد نظرشان پیش میروند اما به سنگر ها نمی رسند
همینطور به راهشان ادامه میدهند که یک مرتبه از دور سنگری را میبینند وقتی خوب نزدیک میشوند یک دفعه عراقیها از داخل سنگر به طرف بچه ها تیراندازی میکنند
آنها هم بلافاصله رگباری روی دشمن می بندند و بعد با سرعت دور میشوند و به طرف خط خودمان حرکت میکنند
عراقیها سوار قایق موتوری میشوند و آنها را تعقیب می کنند بچهها موقع رفتن بدون اینکه متوجه شوند از یک کمین عراقی عبور کرده بودند
این دو کمین با هم در تماس بودند و زمانی که محمدحسین و بقیه از دستشان فرار می کنند کمین اول با خبر شده و سر راه بچهها منتظرشان میشوند
موقعیت طوری بود که به راحتی می توانستند آنها را بزنند اما گویا می خواستند اسیر شان کنند
محمدحسین وقتی به کمین بعدی می رسد به همراه دوستانش کف قایق می خوابد و سنگر می گیرد و با مهارت خاصی که در هدایت قایق داشت سعی میکند تا از مهلکه بگریزد
اما وقتی کمین را رد میکنند و فاصله میگیرند یک مرتبه بنزین تمام میکنند به هر مصیبتی ذره ذره خود را به سمت خط خودی میکشند تا به حاج یونس و علی نجیبزاده که آنجا مشغول کار بودند برمیخورند
حاج یونس هم آنها را کشانده بود و به خط خودمان آورده بود
اتفاقاتی این چنینبرایمحمدحسین زیاد پیش می آمد اما هر بار به لطف خدا و با زیرکی خاص خود را از دست عراقی ها خلاص می کرد
*گرنگهدارمنآناستکهمنمیدانم*
*شیشهرادربغلسنگنگهمیدارد*
ادامه دارد...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef