( ♥️°📕) 📚 ✍🏻 📖 من اين استاد را خيلي نميتوانم درك كنم عبدالمهديجان! اما از ديروز كه دو سه تا كليپ درس اخلاق رهبري را ديدم، حس ميكنم غير از او كسي را نميتوانم استاد ببينم. خودت هم كه شيفته و مرده رهبر زمانت خميني بودي! از بچگي در مدرسه، دين را به ما زوري ياد دادند، تستي گفتند، من كنار تو دين را عمل صالح ديدم. من اگر بودم درِ خانهات را رها نميكردم... ميدانم دارم بهانه ميآورم. هربار خدا دستم را گرفت و با يكي آشنايم كرد؛ همين چند روز پيش يكي از همرزمانت سي دي صوتي طرح انديشه كلي را داد تا عطشم بخوابد. خندهام گرفت تشابه درخواست سلما و كار دوستت. وقتي از همرزم ديگرت خواهش كردم تا صوتي از تو را به من بدهد، كتب شهيد مطهري را تعارفم كرد. موجوديهايي كه مرا شبيه تو كند زياد است اما بگذار حرف دلم را بزنم. من اگر بودم، همرزمت ميشدم، در كنارت اسلحه به دست ميگرفتم، شايد هم بلاگردانت ميشدم. نميدانم عبدالمهدي... حالا كه كنارم هستي احساس خوشي دارم كه... فصل باران ١٢ به سلما ميگويم: نفر بودند كه با هم دوست بودند؛ اسم رفيق اول جواد بوده، محمدجواد. اسم رفيق دوم هم فرهاد بوده. سلما با شنيدن اسم فرهاد لبخند ميزند و بافتني دستش را ميگذارد زمين و زل ميزند به صورتم. آهستهتر ادامه ميدهم: خيلي دوست شده بودند؛ از نوجووني تا جَووني با هم بودند، حتي با هم رفتند جبهه. فرهاد خيلي جواد، سلما بدون آنكه نگاه از لبان من بردارد آرام لبهايش را تكان ميدهد و ميگويد: محمدجواد! سرم را به نشانة تاييد تكان ميدهم و براي اشتياق سلما ادامه ميدهم. فرهاد خيلي محمدجواد رو دوست داشت، يه بار به محمدجواد گفت؛ ميخوام اسمم رو عوض كنم. شايد نام فرهاد حالش رو خوب نميكرده يا يك اسمي رو ميخواسته كه صاحب اسمش دستي توي عالم داشته باشه، يا شايد هم... اصلاً فرهاد يعني چي؟ جواد سلما زمزمه ميكند: محمدجواد! ⏳ادامه دارد...⏳ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem