💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 _ گفتم شاید برای تولدت برنامه ای داشته باشین.لبخندی زدم دوم آبان روز تولدم بود که با عید غدیر یكي شده بود. آروم پرسیدم: -تو از کجا تولد من رو مي دوني ؟ لبخند زد: -از تو شناسنامه ت دیدم. لبخندم جمع شد . دو روز بعد از تصادف امیرمهدی شناسنامه هامون به همراه عقدنامه حاضر شده بود که من حتي حاضر نشدم نگاهشون کنم. به یاد حال اون روزا آهي کشیدم و پرسیدم: -شناسنامه ها هنوز خونه ی شماست ؟ -نه . بابا همه رو اون روزی که اومدیم خونه تون تحویل آقای صداقت پیشه دادن سرم رو زیر انداختم . باید یه نگاهي بهشون مي نداختم . کدوم عروسي تو دنیا بود که تا دوماه نه شناسنامه ش رو دیده باشه و نه عقدنامه ش رو ؟ صدای پر بهت نرگس نذاشت به افكارم اجازه ی پیشروی بدم: -اِ .. محمدمهدی و مائده اینجا چیكار ميکنن ؟ سر بلند کردم و دیدمشون . کنار ماشینشون ایستاده بودن و انگار منتظرمون بودن . چون با دیدنمون مائده برامون دست تكون داد. بعد از سلام و احوالپرسي ، نرگس پرسید: -منتظر ما بودین ؟ مائده سری تكون داد و گفت: -آره . زنگ زدم و از داداشم پرسیدم کلاستون کي تموم مي شه . آخه محمدمهدی با مارال جون کار داشت. متعجب برگشتم به سمت محمدمهدی که سرش پایین بود خودش قبل از اینكه من چیزی بپرسم گفت: -مگه منتظر نتیجه ی پرس و جوی پدرم نبودین در مورد نذرتون ؟ سرم رو تكون دادم و گفتم: -چرا .. بودم. -خب .. من جوابش رو براتون آوردم 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem