ناله ای بر لبم از فرط تقلا مانده سوختم از عطش و چشم به دریا مانده باز دلتنگِ جوادم که در این شهرِ غریب به دلم حسرتِ یک گفتنِ بابا مانده دست و پا می زنم امّا جگرم می سوزد به لبِ سوخته‌ام روضه ی زهرا مانده @hosenih جان به لب می شوم و کرب و بلا می بینم که لب کودکی از فرط عطش وا مانده مادرش چشم به راه است که آبش بدهند وای از حرمله آن جا به تماشا مانده @hosenih شعله‌ور می شوم از زهر و حرم می بینم که در آتش دو سه تا دخترِ نو پا مانده دختری می‌دود و دامنِ او می سوزد ردِّ یک پنجه ولی بر رُخ او جا مانده این طرف غارت و سیلی نگاه بی شرم آن طرف بر نوک نیزه سرِ سقّا مانده شاعر: © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e