افتاده بود ، غیرت ِ مردانه ، در سرش خیلی شبیه شد به پدر ، روز ِ آخرش دُردی‌کِشانه پر زد و « هَلْ‌مِن‌مَزید »گفت بالا گـرفـت ، بـاده و مـینـا و سـاغرش @hosenih گویی مـغیـره آمـده باشد به خیمـه هـا گویی دوباره قنفذ و دیوار و مادرش وقتی کمـان حـرمـله صبـرش سر آمده پس بی قرار ، آمـده تا سینه و سرش ... او دید عموش « قَد ضُعِـف َ عَن قِتٰالِه» ی افتـاده است ، غـرق به خـون در برابرش او دیده بود « فَـانْـبَـعَـثَ الْـدَّمْ کَـأَنـَّه ُ ... میٖزٰابُ » آه ، خون زده فـواره پیکرش @hosenih «یَابْن َالخَبیثَه تَـقـتُلُ عَـمّیٖ؟» به سینه اش نـیزه نـزن که وا نـشود ، زخـم ِ کوثرش « وَاللّه لٰا اُفـٰارِق ُ عـَمّـیٖ » بمـیـرم آه افتاده ماه ، غرق به خون بین قتلگاه شاعر: © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e