#حضرت_عبدالله_بن_الحسن_ع_شهادت
بارگاهی که شده عرش خدا کَفشکَنش
لشکری پای نهادند به روی بدنش
این حسین است که مانده است تنش روی زمین؟!
یا روی خاک، به لب آمده جان حسنش
یک نفر درصدد غارت عمامهی او
یک نفر آمده تاکه ببرد پیرهنش
دورتادورِ حرم دست حرامیها بود
وارد معرکه شد شیر یل صف شکنش
رجز شیر جمل نعرهی مستانهی اوست
یاحسن بود که میریخت ز کنج دهنش
آمد و داشت به لب آیهی "فَاخْلَعْ نَعْلَيْك"
گفت سیناست همین سینهی غرق محنش
بی وضو آنکه نبرده است دمی نام عمو
بود با شمر درآن مهلکه روی سخنش
به ادب نافهگشایی کن ازآن زلفِ سیاه
*جای دلهای عزیز است به هم بر مَزَنَش*
ساربانا سر من سهم تو اما عوضش
دست بردار از انگشت و عقیق یمنش
بود آن لحظه دعای لب عطشان عمو
که میان دل خود داشت غم یاسمنش
*یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش
میسپارم به تو از دست حسود چمنش*
وای از بال و پرش، رفت به غارت با تیغ
وای از حنجرهاش، حرمله شد راهزنش
وطن آغوش حسین است، خوشا عبدالله
لاأقل جان نسپرده است به دور از وطنش
✍ #محسن_حنیفی
*جناب حافظ (ره)
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#حضرت_عبدالله_بن_الحسن_ع_شهادت
برادر تشت خون را لالهباران کرد، یادم هست
و بغض خویش را در سرفه پنهان کرد، یادم هست
صدا زد: رفتم اما با تو در هر حال خواهم بود
برادر! با تو تا هنگامۀ گودال خواهم بود
برادر پای حرفش ماند و با من در سفر آمد
برادر پا به پایم با همان خونِ جگر آمد
برادر آنکه شمشیرش خرافات جمل را کشت
شکوهش جبت و طاغوت جهان، لات و هبل را کشت
سخن فرمود با لبهای قاسم، مرگ شیرین شد
و ثاراللّهیام با خون عبداللّه رنگین شد
درون مقتل اینک لطف خود را بیشتر کرده
برایم دست خود را سایۀ سر نه، سپر کرده
بیا خواهر، ببین خون جگر بر خونم افزوده
شکست آن شیشۀ عطری که لبریز از حسن بوده
شمیمِ عطر او را در مشامم از ازل دارم
به عبداللّهِ آغوشم، حسن را در بغل دارم
عجب پیراهنی از دست خواهد رفت در بازار
که از بوی حسین آکنده، از عطر حسن سرشار
یکی شد پیکرم با او، تو هم این را روایت کن
شباب اهل جنّت را بیا با هم زیارت کن
تو هم مانند من دور از وطن هستی، بیا خواهر
اگر دلتنگ آغوش حسن هستی، بیا خواهر
شبیه کودکیهامان بساط گریه برپا کن
بیا یک بار دیگر چادرت را خیمۀ ما کن
بیا خواهر، بیا این حنجر کوچک سخن دارد
گلوی سرخِ عبداللّه آهنگ حسن دارد
بیا خواهر که دارد از گلویش این دم آخر
صدای روضه میآید، صدای روضۀ مادر
✍ #سیدحمیدرضا_برقعی
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
هدایت شده از دوبیتی و رباعی آیینی(حسینیه)
#حضرت_عبدالله_بن_الحسن_ع_شهادت
یا رب چه رفت بر سر عبداللَه و حسین؟
زینب نشست، فاطمه آمد، حسن دوید
✍ #هادی_جانفدا
↳ @hosseinieh_net
#حضرت_عبدالله_بن_الحسن_ع_شهادت
تا که عمامه از سرت افتاد
تیر خوردی و پیکرت افتاد
یک سه شعبه دوباره حرمله زد
تپش قلب اطهرت افتاد
ای عمو جان تو رفتی از حال و
بر سرم اشک خواهرت افتاد
مثل اصغر سرت که بالا رفت
نیزه ای زیر حنجرت افتاد
نفست را گرفته این نیزه
آه آهِ مکررت افتاد
صورتت تا به روی خاک آمد
فاطمه در برابرت افتاد
آمده مادری کند زهرا
بر سر دامنش سرت افتاد
در کنار نگاه تو دستِ...
...یادگار برادرت افتاد
با صدای شکستن دستم
عمه ام یادِ مادرت افتاد
حنجر من شبیه اصغر شد
سر من مثل اصغرت افتاد
جان بابا قبول کن از من
هدیه ای که به محضرت افتاد
✍️ #مجتبی_شکریان
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#حضرت_عبدالله_بن_الحسن_ع_شهادت
كار بالا گرفت و افتادي
وسطِ عدهای پُر از كينه
آخرِ قصهی تو معلوم است
شمر خواهد نشست بر سينه
خيمه بودم خدا نظر كرد و
پرده از پيشِ چشمِ من برداشت
عمه میخواست مانعم باشد
عشق اما گريزِ ديگر داشت
ناگزير آمدم به دنبالت
تا رسيدم كنارِ اين گودال
با تنِ زخمیات بلند شدی
آمدی سَمتِ من به استقبال
به تنت زخم روي زخم آمد
به سرم خاك تيره میپاشم
با لبِ تشنهات نگو برگرد
آمدم تا كنارِ تو باشم
تك و تنها نشستی و لشكر
نَفَست را بريدهاند اينجا
تيغها را به قصدِ آزارت
روی زخمت كشيدهاند اينجا
قبل از اين كه كنارِ تو برسم
ديده بودم به جانت افتادند
روی زخمِ گلوي مجروحت
نيزهای را فشار میدادند
شمر و خولی و حرمله هر سه
نوبتی میزدند روی تنت
آنقدر زخم خوردهای ديگر
جای سالم نمانده بر بدنت
قدِ من كوچک است اما باز
من جلودارِ اين خطر بشوم
نفسي تازه كن عزيزِ دلم
آمدم كه تو را سپر بشوم
نيزه و تيغ و تيرها حالا
بدنم را پُر از نشان كردند
نوک سرنيزههای اين مردم
روي قلبِ من آشيان كردند
در شلوغي، فقط خدا نكند
دستم از دستِ تو رها بشود
كاش اينجا شبيه عباست
دستم از پيكرم جدا بشود
دستم افتاد اگر، فدای سرت
از سرت كاش دست بردارند
ولی انگار اين همه لشكر
يك سر از پيكرت طلب دارند
اين دمِ آخري در اين گودال
راحتِ جان من شد آغوشت
قتلگاهم به روی سينه توست
پيكرم مانده بر سرِ دوشت
آخرِ قصه، وقتِ تاريكي
بينِ گودال، هر دو میمانيم
پيشِ چشمانِ عمهام زينب
هر دوتا زيرِ سُمِ اسبانيم
✍ #مهدی_قربانی
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#حضرت_عبدالله_بن_الحسن_ع_شهادت
آمدم تا جان کنم قربان تو
پیش تو گَردم بلاگردان تو
در حرم دیدم که تنها ماندهام
همرهان رفتند و من جا ماندهام
رفتی و دیدم دل از کف دادهام
خوش به دام عقل و عشق افتادهام
عقل، آنسو؛ عشق، اینسو میکشانْد
از دو سو، این میکشانْد، آن مینشانْد
عقل گفتا: صبر کن، طفلی هنوز
عشق گفتا: کن شتاب و خود بسوز
عقل گفتا: هست یک صحرا عدو
عشق گفتا: یکتنه مانده عمو
عقل گفتا: روی کن سوی حرم
عشق گفتا: هان! نیُفتی از قلم
عقل گفتا: پای تو باشد به گِل
عشق گفت: از عاشقان باشی خجل
عقل گفتا: نی زمان مستی است
عشق گفتا: موسم بیدستی است
عقل گفتا: باشدت سوزان جگر
عشق گفتا: هست عمّو تشنهتر
راهیام چون دید، عقل از پا نشست
عشق، دست عقل را از پشت، بست
بین وجودم عشقِ مَحض از مغز و پوست
میزند فریاد جانم: دوست دوست
خاطر افسردهام را شاد کن
طایر روح از قفس آزاد کن
هم دهد آغوش تو بوی پدر
هم بُوَد روی تو چون روی پدر
بین ز عشقت سینهی آکندهام
در برِ قاسم مکن شرمندهام
من نخواهم تا به گِردت پر زنم
آمدم، آتش به جان یکسر زنم
دوست دارم در رهت بیسر شوم
آنقَدَر سوزم که خاکستر شوم
هِل، که سوز عشق، نابودم کند
بعدِ خاکستر شدن، دودم کند
مُهر زن، بر برگهی جانبازیام
وای من! گر از قلم اندازیام
هست، بعد از نیستی، هستیّ من
شاهد عشق تو، بیدستیّ من
کوچکم، امّا دلی دارم بزرگ
بچّهشیرم باکیام نبْوَد ز گرگ
گو شود دست من از پیکر جدا
کی کنم دامان عشقت را رها؟
✍ #علی_انسانی
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#حضرت_عبدالله_بن_الحسن_ع_شهادت
ای عمو! تا نالهی «هَلْ مِن مُعینت» را شنیدم
از حرم تا قتلگه، با شور جانبازی دویدم
آن چنان دل بُرد از من بانگ «هَل مِنْ ناصِر» تو
کآستینم را ز دست عمّهام زینب، کشیدم
جای تکبیر اذان ظهر، در آغوش گرمت
بانگ مادر مادرِ زهرا، در این صحرا شنیدم
گر چه طفلی کوچکم، امّا قبولم کن، عمو جان!
بر سر دست تو، من قربانی ششماهه دیدم
کس نداند جز خدا کز غصّهی مظلومی تو
با چه حالی از کنار خیمه، در مقتل رسیدم
دست من افتاد از تن، گو سرم بر پایت اُفتد
سر چه باشد؟ تیر عشقت را به جان خود خریدم
تا بُرون از خیمهگه رفتی، دل من با تو آمد
تو به رفتن رو نهادی، من ز ماندن، دل بُریدم
جای بابایم امام مجتبی خالیست، این جا
تا ببیند من به قربانگاه تو، آخر شهیدم
نالهای از سوز دل کردم به زیر تیغ قاتل
شعلهها در نظم عالمسوز «میثم»، آفریدم
✍ #غلامرضا_سازگار
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#حضرت_عبدالله_بن_الحسن_ع_شهادت
غیرت خاکسترش رنگ دگر داشت
شعلۀ بال و پرش میل سفر داشت
آنکه در این یازده سال یتیمی
تا که عمو بود انگار پدر داشت
از چه بماند در این خیمۀ خالی
آن که ز اوضاع گودال خبر داشت
گفت: به این نیزۀ خشک و شکسته
تکیه نمیزد عمو یار اگر داشت
رفت مبادا بگویند غریب است
یا که بگویند عمو کاش پسر داشت
آمد و پیشانی زخمی شَه را
از بغل دامن فاطمه برداشت
در وسط بهت دلشورهی زینب
شکر خدا دست، یعنی که سپر داشت
✍ #علی_اکبر_لطیفیان
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#حضرت_عبدالله_بن_الحسن_ع_شهادت
ظهر عاشورا که پور بوتراب
تشنهلب افتاد بر روی تراب
در حرم بودش برادرزادهای
لالهرویی، عاشقی، آزادهای
عشق را مشتاق و خاطرخواه بود
نام آن شهزاده، عبدالله بود
شاهدی در صحنهی پیکار بود
الفت او با عمو، بسیار بود
بسکه الفت داشت با خون خدا
لحظهای از او نمیگشتی جدا
آه از آن دم کز حرم آمد برون
دید دشت کربلا را لالهگون
تا شود آگه ز احوال عمو
جستوجوها کرد دنبال عمو
چون مریدی بر مراد خود رسید
تا عمو را دید، آهی برکشید
غنچهی لعل لب خود، باز کرد
با عمو اینسان سخن، آغاز کرد:
ای عمو جان! دیدهی خود، باز کن
همچو گل، عبداللَّهت را ناز کن
باورم این پیکر صدچاک نیست
جای تو عرش است، روی خاک نیست
آمدم تا سوی خرگاهت برم
نزد عمّه با دوصد آهت برم
طاقت دوری ندارد، عمّهام
تاب مهجوری ندارد، عمّهام
سینهسوزان با دو چشم اشکبار
میکشد در خیمه عمّه انتظار
ناگهان آمد لعینی روسیاه
تیغ بر کف در میان قتلگاه
تیغ بالا بُرد تا آرد فرود
بر حسین بن علی، دریای جود
از عمویش تا کند دفع خطر
دست خود را کرد عبداللَّه، سپر
خون، بسی رفت از تن و بیهوش شد
با عموی خویش، همآغوش شد
✍ #ژولیده_نیشابوری
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#حضرت_عبدالله_بن_الحسن_ع_شهادت
شمعها از پای تا سر سوخته
مانده یک پروانۀ پَرسوخته
نام آن پروانه، عبدالله بود
اختری تابندهتر از ماه بود
خون پاکش زاد و جانش راحله
تار مویش، عالمی را سلسله
صورتش مانند بابا، دلگشا
دستهای کوچکش، مشکلگشا
رخ چو قرآن، چشم و ابرو آیهاش
آفتاب، آیینهدار سایهاش
مجتبایی با حسین آمیخته
بر دو کتفش، زلف قاسم ریخته
از درون خیمه همچون برق آه
شد روان با ناله سوی قتلگاه
پیش رو، عمّو خریدارش شده
پشت سر، عمّه گرفتارش شده
برگرفته آستینش را به چنگ
کای کمر بهر شهادت بسته تنگ!
ای دو صد دامت به پیش رو! مرو
این همه صیّاد و یک آهو، مرو
کودک دهساله و میدان جنگ؟!
یک نهال نازک و باران سنگ؟!
دشمن اینجا گر ببیند طفل شیر
شیر اگر خواهد زند او را به تیر
تو گل و صحرا پُر از خار و خس است
بهر ما داغ علیاصغر بس است
با شهامت گفت آن دهساله مرد:
طفل ما هرگز نترسد از نبرد
بیعمو ماندن، همه شرمندگی است
با عمو مردن، کمال زندگی است
تشنگی با او لب دریا خوش است
آب اگر او تشنه باشد، آتش است
بوده از آغاز عمرم، انتظار
تا کنم جان در ره جانان، نثار
جان عمّه! بود و هستم را مگیر
وقت جانبازی است، دستم را مگیر
عمّهجان! در تاب و تب افتادهام
آخر از قاسم، عقب افتادهام
نالهای با سوز و تاب و تب کشید
آستین تا از کف زینب کشید
تیر گشت و قلب لشکر را شکافت
پَر کشید و جانب مقتل شتافت
دید قاتل در کنار قتلگاه
تیغ بگْرفته به قصدِ قتلِ شاه
تا نیاید دست داور را گزند
کرد دست کوچک خود را بلند
در هوای یاری دست خدا
دست عبدالله شد از تن جدا
گفت: نه تنها سر و دستم فدات
نیستم کن، ای همه هستم فدات!
آمدم تا در رهت، فانی شوم
در منای عشق، قربانی شوم
کاش! میبودم هزاران دست و سر
تا برای یاریات میشد سپر
ای همه جانها به قربان تنت!
دست عبدالله، وقف دامنت
چون به پاس دست حق از تن جداست
دست ما هم بعد از این دست خداست
هر که در ما گشت فانی، ما شود
قطره، دریایی چو شد، دریا شود
تا دهم بر لشکر دشمن شکست
دست خود را چون عَلَم گیرم به دست
با همین دستم، تو را یاری کنم
مثل عبّاست، عَلَمداری کنم
بود در آغوش عمّش ولوله
کز کمان بشْتافت تیر حرمله
تیر زهرآلود با سرعت شتافت
چون گریبان، حنجر او را شکافت
گوشۀ چشمی به عمّو باز کرد
مرغ روحش از قفس، پرواز کرد
با گلوی پاره در دشت قتال
شه تماشا کرد و او زد بالبال
همچو جان بگْرفت مولا در برش
تازه شد داغ علیّ اصغرش
گریۀ ما، مرهمِ زخمِ تنش
اشک «میثم» باد وقفِ دامنش!
✍ #غلامرضا_سازگار
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#حضرت_عبدالله_بن_الحسن_ع_شهادت
آمد به میدان، لشکر غم را خبر کرد
از خیمه نه، از سن و سالش هم گذر کرد!
آه بلندش در دل آهن اثر کرد
کوچک نخوانش، این پسر کار پدر کرد
بغض جمل را بین دشمن شعلهور کرد
با نعرهی ابن الحسن عزم خطر کرد
مانند قاسم دشت را زیر و زبر کرد
سقا شد آنجا که عمویش را نظر کرد
چشم تمام خیمه را ناگاه تر کرد
آمد جلو، خود را بلاگردانِ سر کرد
اینجای مقتل عمه اش را خون جگر کرد
ارثیه ی زهراست...دستش را سپر کرد
✍ #مسعود_یوسف_پور
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#حضرت_عبدالله_بن_الحسن_ع_شهادت
دلم گرفت مرا كه قلم گرفت عمو
گمان كنم كه مرا دست كم گرفت عمو
براى آنكه مرا لحظهاى رها نكند
زمان رفتن، از عمه قسم گرفت عمو
فقط به خيمه منم، شيرخواره هم رفته
ولى مسير مرا در حرم گرفت عمو
دم وداع به من گفت: خيمهها با تو
به گريه بوسهاى از صورتم گرفت عمو
شلوغ شد دم گودال، ناگهان ديدم
ز روى اسب زمين خورد و غم گرفت عمو
صدا زدم كه كمى نيزه را معطل كن
به قتلگاه تو پايم قدم گرفت عمو
كه گفته است تو بى لشگرى، يتيم حسن،
ميان معركه دستش علم گرفت عمو
در آن شلوغى مقتل، همينكه ديدم شمر،
به روى سينه نشسته، دلم گرفت عمو
كبوترانه رسيدم چقدر بال زدم
شتاب ضربهیشان را پرم گرفت عمو
قرار بود به چشم تو تير را بزند
گلوى سرخ مرا از ستم گرفت عمو
ضريح من حسنيهست، لشگر كوفه،
چه سمهى از بدن كوچكم گرفت عمو
✍ #محمد_جواد_پرچمی
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e